خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لت انبان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لت انبان
لغتنامه دهخدا
لت انبان . [ ل َ اَم ْ ] (ص مرکب ) لتنبر. لت انبار. پرخوار. لتنبان . بسیارخوار. شکم پرست . صاحب غیاث اللغات گوید: مرکب از لت که به معنی شکم است و انبان ، و لت انبان کسی که شکم او مثل انبان باشد و انبان ظرف چرمین مثل مشک است و میتوان گفت که مرکب از لت...
-
واژههای مشابه
-
لت لت
لغتنامه دهخدا
لت لت . [ ل َ ل َ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره : جغد که با باز و با کلنگان پردبشکندش پر و مرز گردد لت لت . عسجدی . ... دارد چو... خواجه ش لت لت ریشی دارد چو ماله آلوده به بت .عماره (از لغت نامه ٔ اسدی ).
-
لت خوردن
لغتنامه دهخدا
لت خوردن . [ ل َ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) سیلی و چک خوردن . کوفته شدن به لگد. (آنندراج ). || ضعیف و لاغر شدن . هزال مفرط پیدا کردن .- لت خوردن بچه ٔ شیرخوار یا مریض ؛ بواسطه ٔ نرسیدن شیر یا غذا ضعیف شدن . به علت کم شیری مادر یا دایه ضعیف شدن طفل...
-
لت دادن
لغتنامه دهخدا
لت دادن . [ ل َ دَ ] (مص مرکب ) (... آب ) قسمتی از آب را در مجرای غیر صاحب آن افکندن . ربودن آب . باز کردن مقداری از آب نه برای صاحب آن . باز کردن آب به مزرعه یا خانه ٔ خود آنگاه که خوره و نوبت او نیست . تمام یا بعض آبرا به سوی غیر مقصد راندن .
-
لت زدن
لغتنامه دهخدا
لت زدن . [ ل َ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . چک زدن .
-
لت کردن
لغتنامه دهخدا
لت کردن . [ ل َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . (از تحفه ٔ اهل بخارا). زدن : هرگاه که گشنه یا تشنه می شده اند به مقابر اهل اﷲ میرفته اند و آن گرز را لاینقطع بر آن قبور میزده اند که مرا نان و آب ده ... یک نوبت ... پیش از آنکه به آن محل [مقابر اهل اﷲ] ب...
-
لت کومه
لغتنامه دهخدا
لت کومه . [ ل َ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهریاری بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، واقع در 41 هزارگزی جنوب خاوری بهشهر و شمال رودخانه ٔ نکا، کوهستانی و معتدل و مرطوب ، دارای 160 تن سکنه ، شیعه مازندرانی و فارسی زبان ، آب از چشمه و رودخانه ٔ نکا. محصول...
-
لت ء
لغتنامه دهخدا
لت ء. [ ل َت ْءْ ] (ع مص ) دور کردن چیزی را. راندن . || گذشتن . || انداختن تیر. || آرمیدن با زن . || کم کردن . || تیزدادن . || پلیدی انداختن . || تیز نگریستن . || زادن . (منتهی الارب ).
-
لت خوار
لغتنامه دهخدا
لت خوار. [ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) توسری خور. زبون .
-
لت خوارگیر
لغتنامه دهخدا
لت خوارگیر.[ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) زبون گیر(؟) : نیک عیبی دارم و آن است عیبم کز خردنیستم لت خوارگیر و قمرباز و باده گیر.سنائی .
-
لت رود
لغتنامه دهخدا
لت رود. [ ل َ ] (اِخ ) لت نام رودخانه ای باشد از ملک دیلمان که به لت رود اشتهار دارد. (جهانگیری ) (برهان ).
-
لت وند
لغتنامه دهخدا
لت وند. [ ل َوَ ] (اِخ ) دهی از دهستان بالاگریوه ٔ بخش ملاوی شهرستان خرم آباد، واقع در 32هزارگزی خاوری ملاوی ، دارای 130 تن سکنه ، شیعه ٔ فارسی زبان از طایفه ٔ لت وند. محصول آنجا غلات و تریاک و لبنیات ، شغل اهالی زراعت و گله داری و راه مالرو است . (ف...
-
قامه لت
لغتنامه دهخدا
قامه لت . [ م ِ ل ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. در 9هزارگزی باختری قلعه زراس واقع است . 30 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
یک لت
لغتنامه دهخدا
یک لت . [ ی َ / ی ِ ل َ ] (ص مرکب ) یک لخت . (یادداشت مؤلف ). یک لته . رجوع به یک لخت شود.