لجمةلغتنامه دهخدالجمة. [ ل َ م َ ] (اِ) ظاهراً به معنی وحل و باتلاق است و یا به معنی لجم که گل و لای ته جوی و کولابها باشد: شکار در آن جایگه رفت و اسب ملکزاده را در آن جایگاه برد و لجمه و وحل بود قضاءخدا چنان بود که هلاک شد. (مجمل التواریخ گلستانه ).
لجمةلغتنامه دهخدالجمة. [ ل ُ م َ ] (ع اِ) کوه هموار گسترده برزمین . || کرانه ٔ رودبار. (منتهی الارب ).
ذوالرأسلغتنامه دهخداذوالرأس . [ذُرْ رَءْس ْ ] (اِخ ) لقب جریربن عطیةبن الخطفی . و نام او حذیفةبن بدر است . قیل له ذلک ، لجمة کانت له .
الجاملغتنامه دهخداالجام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ لَجَم ، بمعنی زمینی که نه پست باشد و نه بلند. الارض لاغور و لانجد. (از اقرب الموارد). یاقوت در معجم البلدان آنرا جمع لجمة آورده است . رجوع به لَجَم ، شود.
لگاملغتنامه دهخدالگام . [ ل ُ / ل ِ ] (اِ) لجام (به کسر اول معرب لگام است ). دهنه . دهانه لغام . عنان . جوالیقی گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون بل هو معرّب و یقال انه بالفارسیة لغام . (المعرّب ص 300). صاحب
الجمةلغتنامه دهخداالجمة. [ اَ ج ِ م َ ] (ع اِ) ج ِ لِجام . (دهار) (اقرب الموارد) (آنندراج ). رجوع به لِجام . شود.
بلجمةلغتنامه دهخدابلجمة. [ ب َ ج َ م َ ] (ع مص ) بستن بیطار پای ستور را بسبب علتی که بدان رسیده است ، گویند: بلجم البیطار الدابة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جوالیقی در المعرب گوید گمان نمی کنم این لغت عربی باشد.