لحوظلغتنامه دهخدالحوظ. [ ل َ ] (اِخ ) کوهی است مر هذیل را. (منتهی الارب ). از کوههای هذیل است . (معجم البلدان ).
لعوسلغتنامه دهخدالعوس . [ ل َع ْ وَ ] (ع اِ) گرگ . || (ص ) مرد سبک خوار. مرد کم خوار. || مرد حریص . (منتهی الارب ).
ملحوظلغتنامه دهخداملحوظ. [ م َ ] (ع ص ) به دنباله ٔ چشم نگریسته شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || مأخوذ ازتازی ، ملاحظه شده به طور تأمل و غوررسی و تعمق . || نگریسته شده از روی مهربانی و محبت و شفقت . (ناظم الاطباء) : اما صاحب دنیا به عین عنایت حق ملحوظ اس