پلخمونواژهنامه آزادتیرکمان تیروکمان تیر کمان کوچک که با آن گنجشک میزندند یا هر چیز دیگر را.یک شعری هم در گویش مشهدی هست که میگه:با پلخمون نگاهت چوغوک دلمو زدی ای به قربونه نگاهت,عوضی چولومو زدی! تیرکمان موشی. نوعی تیرکمان ساده به گویش خراسانی
پَلَخموُن یا پِلِخْموُگویش گنابادی در گویش گنابادی تیر و کمانی را گویند که با سنگ پرتاب میکند ، فَلاخَن
پلخمانلغتنامه دهخداپلخمان . [ پ ِ ل َ ] (اِ) فلاخن است که شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان قاطع). بلخم . قلاب سنگ . قلماسنگ .
لخملغتنامه دهخدالخم . [ ل َ ] (اِخ ) ابن عدی بن الحارث بن مرة از کهلان . جدّی جاهلی است . مؤسس قبیله ٔ آل لخم یا لخمیون . پسران وی را امارت حیره و بازماندگان ایشان را که «آل عباد» یا «بنوعباد» نامیده میشوند حکمرانی اشبیلیه بوده است . و هم گروهی از ایشان به صعیدمصر در برّ شرقی و آل ارسلان از
منذرلغتنامه دهخدامنذر. [ م ُ ذِ ] (اِخ ) ابن نعمان بن منذر، ملقب به مغرور، در جنگ جواثا کشته شد و او بیست و هفتمین و آخرین ملوک لخمی است . (یادداشت مرحوم دهخدا). درزمان او خالدبن ولید بر عراق حمله کرد و جنگهای سختی درگرفت و منذر در یکی از آنها به سال 634 م .
معدلغتنامه دهخدامعد. [ م َ ع َدد ] (اِخ ) ابن عدنان . پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). نام جد نوزدهم حضرت پیغمبر است . (انساب سمعانی ص 6). از نسل اسماعیل و ازبزرگوارترین اولاد او در زمان خود بود. مادر او از قبیله ٔ «جرهم » بود. وی دارای ده فرزند شد که بزرگ