لخیفلغتنامه دهخدالخیف . [ ل ُ خ َ / ل َ ] (اِخ ) اسپی است مر نبی (ص ) را (او هو بالمهمله ، لحیف ). (منتهی الارب ).
لخفلغتنامه دهخدالخف . [ ل َ ] (ع مص ) فراخ کردن داغ و نشان آن را. || زدن سخت . (منتهی الارب ). ضرب شدید. (زوزنی ).
لخولغتنامه دهخدالخو. [ ل َخ ْوْ ] (ع مص ) دارو در بینی کسی ریختن . (منتهی الارب ). دارو به بینی کسی واکردن . (تاج المصادر).
لیاخفلغتنامه دهخدالیاخف . [ خ ُ ] (اِخ ) صاحب منصب قزاق که مجلس شورا را او بمباران کرد به امر محمد علی شاه ، و عده ای از آزادی خواهان را بکشت .
لخیفةلغتنامه دهخدالخیفة. [ ل َف َ ] (ع اِ) آواز آب و باد و عقاب وقت پریدن . || آواز گلوی خبه کرده . (منتهی الارب ). خرخِر.
لخیفةلغتنامه دهخدالخیفة. [ ل َف َ ] (ع اِ) آواز آب و باد و عقاب وقت پریدن . || آواز گلوی خبه کرده . (منتهی الارب ). خرخِر.
مسجدالخیفلغتنامه دهخدامسجدالخیف . [ م َ ج ِ دُل ْ خ َ ] (اِخ ) جایی در مِنی ̍ نزدیک مکه ٔ معظمه . (ناظم الاطباء). و رجوع به مسجد خیف شود.
طلخیفلغتنامه دهخداطلخیف . [ طِ ] (ع ص ) ضرب طلخیف ؛ زدن سخت و ضرب طلحیف (به حاء مهمله ) است در لغات و معانی . (منتهی الارب ).