لرلغتنامه دهخدالر. [ ل ُ ] (اِخ ) (ایل ...) نام قبیله ای از ایرانیان . طایفه ای از ایرانیان چادرنشین . طایفه ای از صحرانشینان و مردم قهستان . (برهان ). نام طایفه ای است از مردم صحرانشین . (جهانگیری ). لر و یا لور نام عشیرتی است بزرگ از عشایر کرد. رجوع به لرستان شود. (قاموس الاعلام ترکی ). گ
لرلغتنامه دهخدالر. [ ل َ ] (اِ) جوی باشد اعم از آنکه سیلاب کنده باشد یا آدمی . (برهان ) (جهانگیری ) : لری کندند ناهموار در پیش که باد ازوی سر آید در تک خویش . امیرخسرو (از جهانگیری ).|| تخته سنگ . صخره (در لهجه ٔ بختیاری ): میرَه
لرلغتنامه دهخدالر. [ ل ِ ] (اِخ ) نام رودی در فرانسه که بحوضه ٔ آرکاشن ریزد و در ازای آن هشتاد هزارگز باشد.
لرلغتنامه دهخدالر. [ ل ُ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ص 87). رجوع به طایفه ٔ جباره شود.
لور و لرلغتنامه دهخدالور و لر. [ رُ ل َ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) زمین سیلاب کنده در گذر سیل : گر سبکباری مترس از راه ناهموار از آنک بهترین میدان تک خرگوش را لور و لر است . امیرخسرو.رجوع به لر و لور شود.
چلرلغتنامه دهخداچلر. [ چ ِ ل َ ] (اِ) قسمی درخت . نامی است که در نوز مازندران به «الاش » و «راش » دهند. نامی که در «نور» به «فاگوس سیلواتیکا» دهند. نبع. درختی است که چوب آن برای ساخت پارو و دسته ٔ بیل یا برای سوخت استعمال می شود و در جنگلهای ایران از آن موجود است و برای کاغذسازی نیز مفید می
گلیگرلغتنامه دهخداگلیگر. [ گ ِ گ َ ] (ص مرکب ) (از: گل (بکسر اول ) + ی [ واسطه ] + گر، پسوند شغل ). (فرهنگ رشیدی ) (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گلگارو بنا. (برهان ). گلکار. (فرهنگ رشیدی ) : زمانه هست به دولتسرای تو معمارچو آفتاب و مهش صد گلیگر و مزدور. <
گیچلرلغتنامه دهخداگیچلر. [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلو بخش ارومیه . واقع در 18500گزی شمال خاوری ارومیه و 2500گزی خاور شوسه ٔ ارومیه به سلماس . محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 365</span
گیچلرلغتنامه دهخداگیچلر. [ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نازلوبخش حومه ٔ شهرستان ارومیه . واقع در 18000 گزی شمال ارومیه و 2500 گزی خاور شوسه ٔ ارومیه به سلماس . محلی جلگه و هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن <span class="hl" dir="ltr"
لرزانلغتنامه دهخدالرزان . [ ل َ ] (نف ، ق ) نعت فاعلی از لرزیدن . لرزنده . در حال لرزیدن . مرتجف . متزلزل . مرتعد. مرتعش .مترجرج . رجراج . رَجراجة. (منتهی الارب ) : بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان برصبر نماندم چو این بدیدم گفتم خه ک
لریرلغتنامه دهخدالریر. [ ل ُ ی ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در «هُت وین » از ولایت لیُمژ به فرانسه ، دارای 1129 تن سکنه .
لردبسانلغتنامه دهخدالردبسان . [ ل َ ب َس ْ ] (اِخ ) دهی ، واقع در دوازده فرسنگی مشرق بستک به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
دشت مینولغتنامه دهخدادشت مینو. [ دَ ت ِ ] (اِخ ) مینودشت . نام جدید حاجی لر، یکی از بخشهای گرگان است . رجوع به حاجی لر شود.
لرزانلغتنامه دهخدالرزان . [ ل َ ] (نف ، ق ) نعت فاعلی از لرزیدن . لرزنده . در حال لرزیدن . مرتجف . متزلزل . مرتعد. مرتعش .مترجرج . رجراج . رَجراجة. (منتهی الارب ) : بالا چون سرو نورسیده بهاری کوهی لرزان میان ساق و میان برصبر نماندم چو این بدیدم گفتم خه ک
لریرلغتنامه دهخدالریر. [ ل ُ ی ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش در «هُت وین » از ولایت لیُمژ به فرانسه ، دارای 1129 تن سکنه .
لردبسانلغتنامه دهخدالردبسان . [ ل َ ب َس ْ ] (اِخ ) دهی ، واقع در دوازده فرسنگی مشرق بستک به فارس . (فارسنامه ٔ ناصری ).
لرسلغتنامه دهخدالرس . [ ل َ ] (اِ) سیلی . طپانچه . لرش . (این لغت با معنی آن ظاهراً از مجعولات شعوری است ).
دلیلرلغتنامه دهخدادلیلر. [ دَ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان هیر بخش مرکزی شهرستان اردبیل . واقع در 20 هزارگزی جنوب اردبیل و در مسیر راه شوسه ٔ هروآباد به اردبیل ، با 170 تن سکنه . آب آن از چشمه و راه آن مالرو است . (از فرهنگ
حسام الدین لرلغتنامه دهخداحسام الدین لر. [ ح ُ مُدْ دی ل ُ ] (اِخ ) یکی از امرای نورین آقا که مغول در 13 شوال 695 هَ . ق . او را کشت . رجوع به تاریخ غازانی ص 104 شود.
پیرلرلغتنامه دهخداپیرلر. [ ل َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 29/5 هزارگزی شمال کلیبر و 29/5 هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، معتدل . دارای 258 تن سکنه .
پیره لرلغتنامه دهخداپیره لر. [ رِ ل َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گرمادوز بخش کلیبر شهرستان اهر. واقع در 27هزارگزی شمال کلیبر و 27هزارگزی شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی ، معتدل ، مایل بگرمی . دارای 106</spa
تازه کند حوریلرلغتنامه دهخداتازه کند حوریلر. [ زَ ک َ دِ ل َ ] (اِخ ) دهی از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه است که در 39هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 15هزارگزی خاور شوسه ٔ مراغه بمیاندوآب واقع است . دره ، معتدل ، مالاریائی . <span c