لزقلغتنامه دهخدالزق . [ ل ِ ] (ع ص ) (چنانکه لصق و لزج معرب لیز است ) ملاصق و قریب به پهلو. یقال فلان لزقی و یلزقی ؛ ای بجنبی . و داره لزق داری ؛ ای ملاصق . (منتهی الارب ).
لزقلغتنامه دهخدالزق .[ ل َ زَ ] (ع اِ) آنچه از باران شب ، بامدادان در پائین سنگ پیدا گردد از گیاه . (منتهی الارب ). لزیقاء.
لزکلغتنامه دهخدالزک . [ ل َ ] (ع مص ) برابر گردیدن بالیدگی گوشت جراحت و هنوز به نشدن . (منتهی الارب ).
گلجیکواژهنامه آزادنام روستایی در 45 کیلومتری شهر زنجان. این کلمه ترکی است و از یک واژه ی گل و یک واژه ساز به معنی کوچک ساخته شده است