لسانیلغتنامه دهخدالسانی . [ ل ِ ] (اِخ ) شیرازی . وی آخرین کس از بیست و دو شاعر شیعه است که در مجالس المؤمنین مذکور شده و بواسطه ٔ تعصبی که نسبت به مذهب خود داشته بیشتر قابل ذکر است تا بسبب رتبه ٔ شاعری ، زیرا که هر چند میگویند متجاوزاز صد هزار شعر سروده گفتار او بسیار کم معروف است . و اگر چه
لسانیلغتنامه دهخدالسانی . [ ل ِ ] (اِخ )یحیی . از شعرای قرن نهم عثمانی . این بیت او راست :تغافل ایلمک یکدر لسانی طعن نا اهله قولاق طوتمق بیلورسک قول اعدایه سفاهتدر.(قاموس الاعلام ترکی ).
لسانینلغتنامه دهخدالسانین . [ ل ِ ن َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ لسان . || زبان فارسی و عربی .- ذواللسانین ؛ دوزبان . آنکه به دو زبان سخن تواند گفت . آنکه به تازی و پارسی سخن تواند کرد. رجوع به ذواللسانین شود.
لسانیةلغتنامه دهخدالسانیة. [ ل ِ نی ی َ ] (ع ص نسبی ) لسانی . منسوب به لسان .- حروف لسانیة ؛ «ر« »ز»، «س »، «ش »، «ص »، «ض ». (اقرب الموارد).
حروف لسانیهلغتنامه دهخداحروف لسانیه . [ ح ُ ف ِ ل ِ نی ی َ / ی ِ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به حروف لسنیه شود.
ترطبلغتنامه دهخداترطب . [ ت َ رَطْ طُ ] (ع مص ) بسیارمرطوب و نمدار شدن . (ناظم الاطباء). تر شدن ، و منه : ترطب لسانی بذکرک . (از اقرب الموارد) (از المنجد).
دست برکندنلغتنامه دهخدادست برکندن . [ دَ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ترک چیزی کردن . (از غیاث ) (از آنندراج ) : کم کم از داغ بتان برکنده ام دست نیازاندک اندک نقد بسیاری بدست آورده ام .مولانا لسانی (از آنندراج ).
کار گره شدن یا بودنلغتنامه دهخداکار گره شدن یا بودن . [ گ ِ رِه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بر نیامدن حاجت . (آنندراج ) : ز سخت گیری زلف تو کار من گره است وگرنه هیچ گره نیست بی گشاد اینجا.مولانا لسانی شیرازی (ازآنندراج ).
بر روی روز افتادنلغتنامه دهخدابر روی روز افتادن . [ ب َ ی ِ اُ دَ ] (مص مرکب ) بخیه بر روی کار افتادن . ظاهر و آشکار شدن . از نهان برآمدن . فاش شدن . برملا شدن : غم جگرسوز است منع چشم گریان چون کنم راز چون بر روی روز افتاد پنهان چون کنم .لسانی (از فرهن
لسانینلغتنامه دهخدالسانین . [ ل ِ ن َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ لسان . || زبان فارسی و عربی .- ذواللسانین ؛ دوزبان . آنکه به دو زبان سخن تواند گفت . آنکه به تازی و پارسی سخن تواند کرد. رجوع به ذواللسانین شود.
لسانیةلغتنامه دهخدالسانیة. [ ل ِ نی ی َ ] (ع ص نسبی ) لسانی . منسوب به لسان .- حروف لسانیة ؛ «ر« »ز»، «س »، «ش »، «ص »، «ض ». (اقرب الموارد).
قرای طیلسانیلغتنامه دهخداقرای طیلسانی . [ ق َ ی ِ طَ / طِل َ ] (اِخ ) قرای طیلسان . (ناظم الاطباء). کنایه از کوکب زحل است . (اشتینگاس ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).