لسکنلغتنامه دهخدالسکن . [ ل ِ ک َ ](اِخ ) توماس دوفوانسیور دو. مارشال فرانسه ، برادر لترک . مولد بآرن . وی پس ازجراحتی که در جنگ پاوی (1525 م .) برداشت ، درگذشت .
لشکانلغتنامه دهخدالشکان . [ ل َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان اشکوربالا، بخش رودسر شهرستان لاهیجان ، واقع در 59 هزارگزی جنوب بخش و 32 هزارگزی جنوب خاوری سی پل . کوهستانی . سردسیر. دارای 350 تن سکنه
جزعةالسکینلغتنامه دهخداجزعةالسکین . [ ج ُ ع َ تُس ْ س ِک ْ کی ] (ع اِ مرکب ) دسته ٔ کارد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). لغتی است در جُزْاءَة بمعنی دسته ٔ کارد و درفش و مانند آن . (از اقرب الموارد). دسته ٔ کارد و امثال آن . (از متن اللغة).
السکینلغتنامه دهخداالسکین . [ ] (طبری ، اِ) آرنج . مرفق . در نصاب طبری آمده : السکین بود مرفق و دست بال .
تلسکینواژهنامه آزادوقتی دست انسان به مربا یا خوراکی که حالت چسبندگی دارد,برخورد کند و چسبنده شود,می گوییم:دستت تلسکین شد. teleskin البته این واژه"تلسک" در لغتنامه به معنی خوشه کوچک انگور آمده,در حالی که ما به خوشه کوچک انگور می گوییم " چلمه" cholmeh