گلیشادلغتنامه دهخداگلیشاد. [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از قرای معظم ناحیت لنجان از توابع اصفهان . (از نزهة القلوب چ لیدن ص 51). رجوع به کلیشاد شود.
لستلغتنامه دهخدالست . [ ل َ] (ص ) خوب و نیکو. (برهان ) (جهانگیری ) : نفسی پر ز سماع و نفسی پر ز نزاع نفسی لست و ابالی نفسی نفس خریم . مولوی (از جهانگیری ).اما «لست » در این شاهد عربی صیغه ٔ متکلم وحده از«لیس » است یعنی باکی ندارم
لستلغتنامه دهخدالست . [ل َ ت َ ] (ع فعل ) نیستی تو. و در بیت ذیل ظاهراً مخفف لست اهلا للعطاء و للصلة و امثالهماست : هست فتوای فتوت را قلم در دست اوپاسخ فتوا نعم راند بجای لا و لست .سوزنی .
لسدلغتنامه دهخدالسد. [ ل َس َ / ل َ ] (ع مص ) مکیدن بچه همه ٔ شیر مادر را. (منتهی الارب ). شیر مکیدن بچه . (منتخب اللغات ). شیر خوردن آهوبره از مادر. || لیسیدن انگبین . (تاج المصادر). لیسیدن عسل . (منتخب اللغات ) (منتهی الارب ). || به زبان لیسیدن آوند. (منته
انکرالاصواتفرهنگ فارسی عمید۱. ویژگی صدای گوشخراش و ناخوشایند.۲. [مجاز] دارای صدای گوشخراش؛ بدصدا. Δ برگرفته از قرآن کریم: اِنَّ اَنکَرَالاَصواتِ لَصَوتُ الحَمیر (لقمان: ۱۹).
لصتلغتنامه دهخدالصت . [ ل َ / ل ِ / ل ُ ] (ع ص ، اِ) دُزد. ج ، لصوت (قیل هی لغة للطی و التاء منه مبدلة من صاد کما یقولون للطس ، طست ). (منتهی الارب ).
انکرلغتنامه دهخداانکر. [ اَ ک َ ] (ع ن تف ) منکرتر و ناشناخت تر. (ناظم الاطباء). زشت تر. (مهذب الاسماء) : ان انکر الاصوات لصوت الحمیر. (قرآن 18/31)؛ که زشت تر آوازها آواز خران است . (کشف الاسرار ج 7 ص
ابوطلحةلغتنامه دهخداابوطلحة. [ اَ طَ ح َ ] (اِخ ) زیدبن سهل بن الاسود. صحابی است . او در عقبه و غزوات بدر و احد و خندق حاضر و بشجاعت و جسارت معروف بود و در حدیث آمده است که رسول اکرم صلوات اﷲ علیه فرمود: لصوت ابی طلحة فی الجیش خیر من مأته رجل . او در اواخرخلافت عثمان به سال <span class="hl" dir
لیلیلغتنامه دهخدالیلی . [ ل َ لا ](اِخ ) بنت سعد القضاعیة. کان یهواها صخر الهذلی (و یکنی ام الحکیم ) فکانا یتواصلان برهة من دهرهما. ثم تزوجت و رحل بها زوجها الی قومه فقال فی ذلک ابوصخر:ألم ّ خیال طارق متأوب لام حکیم بعدما نمت موصب و قد دنت الجوزاء و هی کأنهاو مرزمها بالغور
جهوری الصوتلغتنامه دهخداجهوری الصوت . [ ج َه ْ وَ ری یُص ْ ص َ ] (ع ص مرکب ) رجل جهوری الصوت ؛ مرد بلندآواز. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
میزان الصوتلغتنامه دهخدامیزان الصوت . [ نُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) (اصطلاح فیزیکی ) دیاپازون . دستگاهی که ارتعاش صوت را نشان می دهد. ارتعاش نمای فیزیکی . آواسنج .