لعاملغتنامه دهخدالعام . [ ل ِ ] (ص ) چرکین . || تاریک . (این لغت با هر دو معنی ظاهراً از مجعولات شعوری است ).
لحاملغتنامه دهخدالحام . [ ل َح ْ حا ] (اِخ ) نام مردی . سلامی از وی و وی از ابابشیر سیرافی روایت کند. رجوع به الجماهر بیرونی ص 63 شود.
لحاملغتنامه دهخدالحام . [ ل ِ ] (ع اِ) آنچه بدان سیم و زر را پیوند دهند. (منتهی الارب ). لزاق الذهب . کفشیر. (دستوراللغة). کوشیر. (مهذب الاسماء).- لحام پذیرفتن ؛ جوش خوردن . پیوند یافتن : خسته ٔ دنیا و شکسته ٔجهان جز که به طاعت نپذی
سلعاملغتنامه دهخداسلعام . [ س ِ ] (ع اِ) فراخ حلق . || کلان شکم . || درازبینی . || گرگ باریک دراز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).