لعبتلغتنامه دهخدالعبت . [ ل ُ ب َ ] (ع اِ) صورت فارسی لعبة عربی . رجوع به لعبة در تمام معانی و شواهد شود.
لعبتفرهنگ فارسی عمید۱. هرچیزی که با آن بازی کنند؛ بازیچه؛ اسباببازی؛ عروسک.۲. [مجاز] دلبر؛ معشوق زیبا: ◻︎ گفتهامت مدحتی، خوبتر از لعبتی / سخت نکوحکمتی، چون حکمبن معاذ (منوچهری: ۱۷).
لعبتفرهنگ فارسی معین(لُ بَ) [ ع . لعبة ] (اِ.) 1 - بازیچه ، هر آن چیزی که با آن بازی کنند، عروسک . 2 - معشوق ، بُت ، دلبر.
لعبتفرهنگ نامها(تلفظ: lo‛bat) (عربی) زن زیبا روی و خوش اندام ؛ (در قدیم) هر چیز بسیار جالب و شگفت انگیز ؛ (در قدیم) (به مجاز) بت و صنم ؛ (در قدیم) (به مجاز) هر یک از سنگهای گران بها یا هر کدام از احجار کریمه .
لهبدلغتنامه دهخدالهبد. [ ل ُ ب ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیدون بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان واقع در 47000گزی جنوب باختری بهبهان و 11000گزی خاور شوسه ٔ آغاجاری به بهبهان . دشت ، گرمسیر و مالاریائی . دارای <span class="hl" dir="ltr
لعبت باختنلغتنامه دهخدالعبت باختن . [ ل ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عروسک بازی کردن : در خیال اینهمه لعبت به هوس میبازم بوکه صاحب نظری نام تماشا ببرد.حافظ.
لعبت بربریلغتنامه دهخدالعبت بربری . [ ل ُ ب َ ت ِ ب َ ب َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نام دوایی است که آن را به زبان اندلس سورنجان و به لغت مصر عکنه خوانند و آن را لعبت بربریه هم میگویند. (از برهان ). مستعجله است . (فهرست مخزن الادویه ). چیزی است همچون سورنجان از نواحی افریقیه آرند. (ذخیره ٔ خوارزمشاه
لعبتخانهلغتنامه دهخدالعبتخانه . [ ل ُ ب َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) صورتخانه (آنندراج ). شاید بتخانه : به روی خویش کوی وبرزن من چو لعبتخانه ٔ نوشاد دارد.امیرمعزی .
لعبتکلغتنامه دهخدالعبتک . [ ل ُ ب َ ت َ ] (اِ مصغر) مصغر لعبت . لعبت خرد : رزبان گفت که این لعبتکان بی گنهندهیچ شک نیست که آبِست ز خورشید و مهند.منوچهری .
لعبت باختنلغتنامه دهخدالعبت باختن . [ ل ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) عروسک بازی کردن : در خیال اینهمه لعبت به هوس میبازم بوکه صاحب نظری نام تماشا ببرد.حافظ.
لعبت بربریلغتنامه دهخدالعبت بربری . [ ل ُ ب َ ت ِ ب َ ب َ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) نام دوایی است که آن را به زبان اندلس سورنجان و به لغت مصر عکنه خوانند و آن را لعبت بربریه هم میگویند. (از برهان ). مستعجله است . (فهرست مخزن الادویه ). چیزی است همچون سورنجان از نواحی افریقیه آرند. (ذخیره ٔ خوارزمشاه
لعبت بربریهلغتنامه دهخدالعبت بربریه . [ ل ُ ب َ ت ِ ب َ ب َ ری ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) سورنجان . عکنة. و قسمی از آن سورنجان دقیق است و آن سم قاتل است . به صورت سورنجان ماند و سورنجان نیست چه در برگ و گل و ساق هیچ شباهتی میان آن دو نیست . صاحب اختیارات بد
لعبت مطلقهلغتنامه دهخدالعبت مطلقه . [ ل ُ ب َ ت ِ م ُ ل َ ق َ / ق ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) کنایه از مردم گیاه است و آن گیاهی باشد شبیه به انسان و به عربی یبروح الصنم گویند. (برهان ). اصل یبروح است و در یاء گفته شد. (اختیارات بدیعی ).