لعل رنگلغتنامه دهخدالعل رنگ . [ ل َ رَ ] (ص مرکب ) دارای رنگی چون لعل . سرخ : دو یاقوت دادش دگر لعل رنگ صدوبیست مثقال هر یک به سنگ . اسدی (گرشاسب نامه ).حریفان خراب از می لعل رنگ سر چنگی از خواب در بر چو چنگ .<p class="author"
لعللغتنامه دهخدالعل . [ ل َ ] (اِ) پشه ٔ سخت بزرگ در مازندران و جنگلهای آن . جای گزیدگی وی سخت بیاماسد و گاه باشد که قرحه پیدا آرد.
لعللغتنامه دهخدالعل . [ ل َ ع َل ْ ل َ / ل َ ع َل ل ] (ع ق ، اِ) مگر. (منتهی الارب ). شاید. تواند بود. باشد که . یحتمل .یمکن . بودکه . بوکه . امید. (منتخب اللغات ). ارجو. امید چیزی که وصول آن ممکن باشد. (آنندراج ) : لاتدری لعل اﷲ یحدث
لعلفرهنگ فارسی عمید۱. (زمینشناسی) نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ، مانند یاقوت.۲. [قدیمی، مجاز] لب معشوق.⟨ لعل آبدار: [قدیمی، مجاز] لعل شفاف و درخشان.⟨ لعل بدخش: (زمینشناسی) [قدیمی] لعلی که از معادن بدخشان به دست آید؛ لعل بدخشان.⟨ لعل بدخشی: (زمینشناسی) [قدیم
لعللغتنامه دهخدالعل . [ ل َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ فارسی است محیطالمحیط). لال . بدخشانی . (زمخشری ). ملخش . بدخشی . یکی از احجار کریمه و صورت دیگر آن لال است چون نعل و نال . یکی از احجار کریمه و آن غیر بیجاده است . سنگی ظریف با سرخی لامع و از یاقوت سست تر. (دزی ). حمداﷲ مستوفی گوید: الوان است
لعل دارلغتنامه دهخدالعل دار. [ ل َ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ لعل . || دارنده ٔ لبان لعل رنگ : نشسته لعل داران قصب پوش قصب بر ماه بسته لعل بر گوش .نظامی .
لعل قباییلغتنامه دهخدالعل قبایی . [ ل َ ق َ ] (حامص مرکب ) سرخ پوشی . سرخ قبایی . قبایی لعل رنگ داشتن : احرام که گیری چو قدح گیرکه داردعریانی بیرون و درون لعل قبایی . خاقانی .|| کنایه از مستی و سکر باشد. (برهان ).
لعللغتنامه دهخدالعل . [ ل َ ] (اِ) پشه ٔ سخت بزرگ در مازندران و جنگلهای آن . جای گزیدگی وی سخت بیاماسد و گاه باشد که قرحه پیدا آرد.
لعللغتنامه دهخدالعل . [ ل َ ع َل ْ ل َ / ل َ ع َل ل ] (ع ق ، اِ) مگر. (منتهی الارب ). شاید. تواند بود. باشد که . یحتمل .یمکن . بودکه . بوکه . امید. (منتخب اللغات ). ارجو. امید چیزی که وصول آن ممکن باشد. (آنندراج ) : لاتدری لعل اﷲ یحدث
لعلفرهنگ فارسی عمید۱. (زمینشناسی) نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ، مانند یاقوت.۲. [قدیمی، مجاز] لب معشوق.⟨ لعل آبدار: [قدیمی، مجاز] لعل شفاف و درخشان.⟨ لعل بدخش: (زمینشناسی) [قدیمی] لعلی که از معادن بدخشان به دست آید؛ لعل بدخشان.⟨ لعل بدخشی: (زمینشناسی) [قدیم
لعللغتنامه دهخدالعل . [ ل َ ] (معرب ، اِ) (کلمه ٔ فارسی است محیطالمحیط). لال . بدخشانی . (زمخشری ). ملخش . بدخشی . یکی از احجار کریمه و صورت دیگر آن لال است چون نعل و نال . یکی از احجار کریمه و آن غیر بیجاده است . سنگی ظریف با سرخی لامع و از یاقوت سست تر. (دزی ). حمداﷲ مستوفی گوید: الوان است
دریای لعللغتنامه دهخدادریای لعل . [ دَرْ ی ِ ل َ ] (اِ مرکب ) کنایه از پیاله و صراحی و خم پر از شراب باشد. (برهان ) (آنندراج ).
خط لعللغتنامه دهخداخط لعل . [ خ َطْ طِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) موی تازه بردمیده بر پشت لب . (از آنندراج ).
سمن لعللغتنامه دهخداسمن لعل . [ س َ م َ ل َ ] (اِ مرکب ) نام گلی که بو ندارد. (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
لعاب لعللغتنامه دهخدالعاب لعل . [ ل ُ ب ِ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب سرخ . (آنندراج ) : آن لعل لعاب از دهن گاو فروریزتا مرغ صراحی کندت نغزنوایی . خاقانی .- لعاب لعل سان ؛ کنایه از شراب انگوری