لغیةلغتنامه دهخدالغیة. [ ل َغ ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) لغت فرومایه : الاُکره بالضم لغیة؛ ای لغة مسترذلة (فی الکرة). (تاج العروس ).
گلغچهلغتنامه دهخداگلغچه . [ گ ُ غ ِ چ َ / چ ِ ] (اِ) گلغیچه . (جهانگیری ). گلغوچه . (فرهنگ رشیدی ). قیاس شود با غلغلچ ، غلغلیچ ، غلغلیچه و غلغلک . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی غلغلیچ است که جنبانیدن انگشتان باشددر زیر بغل مردم تا به خنده آیند. (برهان
گلغیچهلغتنامه دهخداگلغیچه . [ گ ُ چ َ / چ ِ ] (اِ) گلغچه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). بمعنی گلغچه است که جنبانیدن انگشتان باشد در زیر بغل تا بخنده آیند. (برهان ). غلغلچ . (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). رجوع به غلغلج و غلغلیچ و گلغچه شود.
لغة عاميةدیکشنری عربی به فارسیبزبان عاميانه , واژه عاميانه وغير ادبي , بزبان يا لهجه مخصوص , اصطلا ح عاميانه
محضارلغتنامه دهخدامحضار. [ م ِ ] (ع ص ) محضیر. اسب دونده (و لایقال محضار او لغیة [ لغت غیر معتبری است ]). (از منتهی الارب ).
حشرلغتنامه دهخداحشر.[ ح ُ ش ُ ] (ع اِ) لغیة. (منتهی الارب ). لعیعه ٔ نان ارزن . رجوع به نان ارزن شود. || ج ِ حَشر.