خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لفت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
لفت
/left/
معنی
= 〈 لفت دادن
〈 لفت دادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن.
〈 لفتولیس: (اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] کاسهلیسی و ریزهخواری از مال کسی؛ دلهدزدی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
لفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عامیانه] left = 〈 لفت دادن〈 لفت دادن: (مصدر لازم) [عامیانه، مجاز] کاری را بیهوده طول و تفصیل دادن.〈 لفتولیس: (اسم مصدر) [عامیانه، مجاز] کاسهلیسی و ریزهخواری از مال کسی؛ دلهدزدی.
-
لفت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] (زیستشناسی) [قدیمی] left شلغم.
-
لفت
لغتنامه دهخدا
لفت . [ ل َ ] (ع مص ) درنوشتن و پیچیدن چیزی را. منه حدیث حذیقة ان ّ من اقراء الناس للقرآن منافقاً لایدع منه واواً و لا الفاً الایلفته بلسانه کمایلفت البقرة الحلی بلسانها. (منتهی الارب ). پیچانیدن چیزی . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بازکردن پوست از درخت...
-
لفت
لغتنامه دهخدا
لفت . [ ل ِ ] (ع اِ) نیمه ٔ چیزی . (منتهی الارب ). یقال : لفت الشی ٔ؛ ای مثله . (مهذب الاسماء). || جانب کرانه ٔ چیزی . || بار. یقال : لِفْتُه ُ معه ؛ ای شقه و لفتاه ؛ ای شقاه . و یقال : لاتلتفت لفت فلان ؛ ای لاینتظر الیه . || گاو. || زن گول . || شرم ...
-
لفت
لغتنامه دهخدا
لفت . [ ل ِ / ل َ ] (اِخ ) پشته ای است میان مکه ومدینه یا مکانی است بین آن دو. (از معجم البلدان ).
-
لفت
لغتنامه دهخدا
لفت .[ ل ِ ] (ع اِ) شلغم . شلم . شلجم . (اختیارات بدیعی ). سلجم . (تذکره ٔ ضریر انطاکی ). در آشوری لایتو و آرامی لاپتا و لاپتی : لفت بخورد و کرم درد گرفتم شکم سربکشیدم دو دم مست شدم ناگهان . لبیبی .ابوریحان آرد در صیدنه : لفت ، «ری » گوید: که شلغم را...
-
لفت
واژهنامه آزاد
(اصفهان روستای هاردنگ) لِفت؛ بدکاره، لَوَند، ولنگار.
-
واژههای مشابه
-
لَفت
لهجه و گویش دزفولی
قسمتی از پایین سخره های کنار بستر رودخانه ، که در اثر عبور آب فرسایش یافته اند
-
لِفت دادن، لفت و لعاب
لهجه و گویش تهرانی
طول دادن،سخن را به درازا کشاندن/تفتیدن،سرخ کردن
-
لفت بری
لغتنامه دهخدا
لفت بری . [ ل ِ ت ِ ب َرْ ری ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب )خَرْزَل . شلغم صحرائی .
-
لفت دادن
لغتنامه دهخدا
لفت دادن . [ ل ِ دَ ] (مص مرکب ) بهم زدن . زیر و رو کردن . جنبانیدن از جای خود: انگورها را لفتش مده غُجمه مِرَه ؛ یعنی زیر و رو مکن و مجنبان انگورها را که حبه حبه خواهد شد و حبه ها از خوشه ها جدا میشود (به لهجه ٔ خراسانی ). || لفت دادن کاری یا سخنی ی...
-
لفت طلع
لغتنامه دهخدا
لفت طلع. [ ل ِ طَ ] (اِخ ) موضعی است . (از معجم البلدان ).
-
لفت دادن
فرهنگ فارسی معین
(لِ. دَ) (مص م .) (عا.) طول دادن کاری .
-
لفت دادن
لهجه و گویش تهرانی
طول دادن کار