لکهنلغتنامه دهخدالکهن . [ ل َ هََ ] (اِ) صومی که بت پرستان از برای احترام بت دارند و به اعتقاد ایشان که این روزه داشتن ایشان را فربه و قوی جثه کند. سنائی مؤید این اعتقاد گوید : گر همی لکهنت کند فربه سیر خوردن ترا ز لکهن به . سنائی .<b
لکهنفرهنگ فارسی عمیدروزهای که هندوها میگیرند: ◻︎ الا تا مؤمنان گیرند روزه / الا تا هندوان گیرند لکهن (منوچهری: ۸۸).
لکوانلغتنامه دهخدالکوان . [ ل َک ْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان انگوت بخش گرمی شهرستان اردبیل ، واقع در 37هزارگزی تازه کندانگوت و سی هزارگزی شوسه ٔ بیله سوار به آصلاندوز. کوهستانی ، گرمسیر و دارای 10 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول
لکوانلغتنامه دهخدالکوان . [ ل َک ْ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان گنجگاه بخش سنجبد شهرستان هروآباد، واقع در 14هزارگزی جنوب سنجبد در مسیر شوسه ٔ هروآباد به میانه . کوهستانی ، گرمسیر و دارای 118 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلا
شتابانلغتنامه دهخداشتابان . [ ش ِ ] (نف ، ق مرکب ) در حال شتافتن . در حال شتابیدن .بسرعت . بعجله . معجلة. (یادداشت مؤلف ) : شتابان همی کرد تخت آرزوی دگر شد به رأی و به آیین و خوی . فردوسی .شتابان همه روز و شب دیگر است کمر بر می