لیلجلغتنامه دهخدالیلج . [ لی ل َ ] (اِ) به معنی نیلج است که به فارسی نیله گویند و آن عصاره ٔ نیل است که بدان چیزها رنگ کنند. (برهان ). لیلنج . (آنندراج ).صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: از داروهای چشم است ، سرد و خشک است به درجه ٔ اول و در وی قبضی است و قوی کننده است . آماس نرم را تحلیل کند و ب
لیلشلغتنامه دهخدالیلش . [ ] (اِخ ) دهی است در لحف از اعمال شرقی موصل . شیخ عدی بن مسافر الشافعی شیخ اکراد و امام ایشان از آنجاست . (از معجم البلدان ).
لیلاجلغتنامه دهخدالیلاج . [ ل َ ] (اِخ ) لجلاج . مقامری مَثلی . مصحف لجلاج . بنابر مشهور نام واضع شطرنج و صحیح واضع نرد. (آنندراج ) : همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه آنکه تلقین میکند شطرنج مر لیلاج را. مولوی .کاتبی بازی از آ
لیلاجفرهنگ فارسی عمیدنماد قمارباز چیرهدست. Δ دراصل، شهرت ابوالفرج محمدبن عبیدالله (فوت: حدود ۳۶۰ قمری)، شطرنجباز معروف و زبردست است که در شیراز در خدمت عضدالدولۀ دیلمی میزیست و کتاب منصوباتالشطرنج را تالیف کرد. گویند تمام هستی خود را در قمار از دست داد.
للکلغتنامه دهخداللک . [ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) للج . نام قومی از اقوام اسکی پلاسج در آسیای صغیر. رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 5 شود.
دیراللجلغتنامه دهخدادیراللج . [ دَ رُل ْ ل ُج ج ] (اِخ ) این دیر در حیره است و آن را نعمان بن منذر ابوقابوس در ایام حکومت خود ساخته و در بین دیرهای حیره از لحاظ ساختمان زیباتر و از لحاظ خوشی آب و هوا بهتر از آن وجود ندارد. (از معجم البلدان ).