لنگیلغتنامه دهخدالنگی . [ ل َ ] (حامص ) صفت لنگ . حالت و چگونگی لَنگ . شلی . عرج . عتب . کساحة. (منتهی الارب ) : رهواری سفینه چه بینی که گاه غرق بهر صلاح لنگی لنگرنکوتر است . خاقانی .سَخی ً، نَکَب ؛ لنگی شتر. خزعه ؛ لنگی در یکی ازد
کاوند لاگینLuggin probeواژههای مصوب فرهنگستانلولۀ مویین کوچکی که از برقکاف پُر شده باشد و، با قرار گرفتن در نزدیکی سطح فلز، بین فلز موردمطالعه و الکترود مرجع مسیر هدایت یونی برقرار کند متـ . لولۀ مویین لاگینـ هابر Luggin-Haber capillary
لنگیدنلغتنامه دهخدالنگیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) چون اعرجی رفتن . عرج . اعرج بودن . رفتن در حالی که به سوی وحشی خمد، نه به دیگر سوی . از یک پای صدمه دیدن و گاه ِ رفتن به یک سوی بلند و کوتاه شدن . شلیدن . شل زدن . لنگان رفتن . ظلع. قلز. (منتهی الارب ): لنگیدن کسی ؛ شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی <s
لنگیدنلغتنامه دهخدالنگیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) چون اعرجی رفتن . عرج . اعرج بودن . رفتن در حالی که به سوی وحشی خمد، نه به دیگر سوی . از یک پای صدمه دیدن و گاه ِ رفتن به یک سوی بلند و کوتاه شدن . شلیدن . شل زدن . لنگان رفتن . ظلع. قلز. (منتهی الارب ): لنگیدن کسی ؛ شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی <s
لنگیرلغتنامه دهخدالنگیر. [ ل ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان زیدون بخش حومه ٔ شهرستان بهبهان واقع در 39000گزی جنوب باختری بهبهان و 90000گزی باختر شوسه ٔ آغاجاری به بهبهان . دشت ، گرمسیر مالاریائی . دارای 65
دلنگیلغتنامه دهخدادلنگی . [ دَ ل َ ] (اِخ ) ده مخروبه ای است از بخش حومه شهرستان نائین . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
حسن کلنگیلغتنامه دهخداحسن کلنگی . [ ح َ س َ ک ُ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، در 10هزارگزی جنوب درمیان به 5 هزارگزی خاور شوسه ٔ عمومی درمیان به سربیشه . کوهستانی ، معتدل . سکنه ٔ آن <span cla
حسن لنگیلغتنامه دهخداحسن لنگی . [ ح َ س َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شمیل بخش مرکزی شهرستان بندرعباس 72هزارگزی شمال خاوری بندرعباس سر راه فرعی بندرعباس - میناب . جلگه ، گرمسیر. سکنه ٔ آن 804 تن .زبان ، فارسی . آب آن از رودخان
پوست پلنگیلغتنامه دهخداپوست پلنگی .[ ت ِ پ َ ل َ ] (ص نسبی مرکب ) منسوب به پوست پلنگ با دو رنگ زرد و سیاه بدرازا کشیده . آلاپلنگی . چل . چلچل (در تداول مردم قزوین ).