لندنلغتنامه دهخدالندن . [ ل َ دَ ] (اِخ ) پایتخت انگلستان کنار رود تایمز، بزرگترین شهر و مرکز تجاری اروپا و دارای 4میلیون و 400هزار تن سکنه .
لنگیدنلغتنامه دهخدالنگیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) چون اعرجی رفتن . عرج . اعرج بودن . رفتن در حالی که به سوی وحشی خمد، نه به دیگر سوی . از یک پای صدمه دیدن و گاه ِ رفتن به یک سوی بلند و کوتاه شدن . شلیدن . شل زدن . لنگان رفتن . ظلع. قلز. (منتهی الارب ): لنگیدن کسی ؛ شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی <s
پلندینلغتنامه دهخداپلندین . [ پ َ ل َ ] (اِ) پیرامن در باشد. (لغت نامه ٔ اسدی نسخه ٔ خطی نخجوانی ). پیرامون و چوب بالائین در خانه باشد و بعضی چهارچوب در خانه را هم گفته اند. (آنندراج ) : در او افراشته درهای سیمین جواهرها نشانده در پلندین .شا
لنگیدنلغتنامه دهخدالنگیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) چون اعرجی رفتن . عرج . اعرج بودن . رفتن در حالی که به سوی وحشی خمد، نه به دیگر سوی . از یک پای صدمه دیدن و گاه ِ رفتن به یک سوی بلند و کوتاه شدن . شلیدن . شل زدن . لنگان رفتن . ظلع. قلز. (منتهی الارب ): لنگیدن کسی ؛ شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی <s
لنگیدنفرهنگ فارسی عمیدلنگانلنگان راه رفتن؛ راه رفتن لنگ: ◻︎ بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی: ۶/۴۸۹).
فرولنگیدنلغتنامه دهخدافرولنگیدن . [ ف ُ ل َ دَ ] (مص مرکب ) لنگیدن : بمسجد خواند ار مؤذن چو کرکس زآن فرولنگی دوی چون گرگ پویان گر به گرگان خواندت سلطان . ناصرخسرو.رجوع به لنگیدن شود.
لنگیدنلغتنامه دهخدالنگیدن . [ ل َ دَ ] (مص ) چون اعرجی رفتن . عرج . اعرج بودن . رفتن در حالی که به سوی وحشی خمد، نه به دیگر سوی . از یک پای صدمه دیدن و گاه ِ رفتن به یک سوی بلند و کوتاه شدن . شلیدن . شل زدن . لنگان رفتن . ظلع. قلز. (منتهی الارب ): لنگیدن کسی ؛ شلان رفتن او. شلان شلان رفتن وی <s
بلنگیدنلغتنامه دهخدابلنگیدن . [ ب ُ ل َ دَ ] (مص جعلی ) توقف کردن . لنگیدن . (ناظم الاطباء). این کلمه با دومعنی فوق آمده است ، اما ظاهراً همان مصدر لنگیدن است که با باء تأکید آمده است . رجوع به لنگیدن شود.
لنگیدنفرهنگ فارسی عمیدلنگانلنگان راه رفتن؛ راه رفتن لنگ: ◻︎ بلنگید در زیر من بارگی / از او بازگشتم به بیچارگی (فردوسی: ۶/۴۸۹).