لهجةلغتنامه دهخدالهجة. [ ل َ ج َ / ل َ هََ ج َ ] (ع اِ) لهجه . زبان . یقال : فلان فصیح اللهجة. (منتهی الارب ) (لغت نامه ٔ مقامات حریری ) (غیاث ). لسان . جایگاه سخن از زبان . (بحر الجواهر). لغت . (غیاث ) : با آنچه ملک عادل انوشیروان کسر
لهجةلغتنامه دهخدالهجة. [ ل ُ ج َ ] (ع اِ) ناشتاشکن . (منتهی الارب ). نهاری . ... لُهنة. (مهذب الاسماء).
لهجةدیکشنری عربی به فارسیتکيه ء صدا , علا مت تکيه ء صدا(بدين شکل ) , لهجه , طرز قراءت , تلفظ , قوت , تاکيد , تشديد , مد(مادد) , صدا يا اهنگ اکسان(فرانسه) , با تکيه تلفظ کردن , تکيه دادن , تاکيد کردن , اهميت دادن
لحظةلغتنامه دهخدالحظة. [ ل َ ظَ ] (ع اِ) لحظه . یکبار نگاه کردن به گوشه ٔ چشم . || یک چشم بهم زدن . چشم زد. طرفه . دَم . آن : گریزان دراین بیشه جستم پناه رسیدستم این لحظه ایدر ز راه . فردوسی .که به باقی عمر یک لحظه رو نتابم ز
لحظةلغتنامه دهخدالحظة. [ ل َ ظَ ] (اِخ ) جایی است شیرناک به تهامه و منه یقال : اسد لحظة کما یقال اسدالشری . (منتهی الارب ).
علهجةلغتنامه دهخداعلهجة. [ ع َ هََ ج َ ] (ع مص ) به آتش پوست نرم کردن جهت خاییدن و به حلق فروبردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نرم کردن پوست بر آتش برای جویدن و بلعیدن ، و این از خوراکها بود بهنگام قحطسالی و گرسنگی . (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (متن اللغة).
صریح اللهجةلغتنامه دهخداصریح اللهجة. [ ص َ حُل ْ ل َ ج َ ] (ع ص مرکب ) رک گوی . آنکه سخن بکنایت نگوید بلکه آنچه در دل دارد آشکارا بیان کند. || بی باک در گفتار. رجوع به صریح شود.