لوازم جانبیaccessoryواژههای مصوب فرهنگستانهر یک از لوازمی که به دستگاه یا افزاره یا وسیلهای افزوده میشود تا آن را مفیدتر یا کاراتر یا زیباتر کند
لوازملغتنامه دهخدالوازم . [ ل َ زِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لازم . (تاج العروس ). و ج ِ لازمة. بایسته ها. وابسته ها. اسبابها. وسایل : از لوازم صحبت یکی آن است که یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی . (گلستان ). اذن در شیی ٔ اذن در لوازم شی ٔ است . || (اصطلاح بدیع) صاحب کشاف
لوازمدیکشنری فارسی به انگلیسیaccessory, commodities, effects, fitment, gadgetry, layout, materials, supplies, thing
لوازمفرهنگ فارسی معین(لَ زِ) [ ع . ] (اِ.) جِ لازمه . 1 - چیزهای لازم ، ضروریات . 2 - وسایل ، آلات ، ادوات .
لوازملغتنامه دهخدالوازم . [ ل َ زِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لازم . (تاج العروس ). و ج ِ لازمة. بایسته ها. وابسته ها. اسبابها. وسایل : از لوازم صحبت یکی آن است که یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی . (گلستان ). اذن در شیی ٔ اذن در لوازم شی ٔ است . || (اصطلاح بدیع) صاحب کشاف
لوازمدیکشنری فارسی به انگلیسیaccessory, commodities, effects, fitment, gadgetry, layout, materials, supplies, thing
لوازمفرهنگ فارسی معین(لَ زِ) [ ع . ] (اِ.) جِ لازمه . 1 - چیزهای لازم ، ضروریات . 2 - وسایل ، آلات ، ادوات .
لوازملغتنامه دهخدالوازم . [ ل َ زِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لازم . (تاج العروس ). و ج ِ لازمة. بایسته ها. وابسته ها. اسبابها. وسایل : از لوازم صحبت یکی آن است که یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی . (گلستان ). اذن در شیی ٔ اذن در لوازم شی ٔ است . || (اصطلاح بدیع) صاحب کشاف
لوازمدیکشنری فارسی به انگلیسیaccessory, commodities, effects, fitment, gadgetry, layout, materials, supplies, thing