خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
لوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
لوا
لغتنامه دهخدا
لوا. [ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه قزوین و رشت ، میان پائین بازار رودبار و گنجه در 272هزارگزی تهران .
-
لوا
لغتنامه دهخدا
لوا. [ ل ِ ] (ع اِ) لِواء. رایت . عَلَم . درفش . رجوع به لواء شود : همانا که باشد مرا دستگیرخداوند تاج و لوا و سریر [ نبی ] . فردوسی .معتمد...عهد و منشور و لوا فرستاد [ یعقوب لیث را ] به ولایت بلخ و تخارستان و پارس و کرمان و سجستان و سند. (تاریخ سیست...
-
واژههای مشابه
-
پال لوا
لغتنامه دهخدا
پال لوا. [ اُ ] (اِخ ) کرسی واندِه از ناحیه ٔ سابل دُلُن ، دارای 570 تن سکنه .
-
چوزه لوا
لغتنامه دهخدا
چوزه لوا. [ زَ ل ِ / ل ُ ] (اِ مرکب ) چنگلاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). جوجه ربا. چوزه ربا. زغن . خاد. مرغ گوشت ربا. غلیواج . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چوزه ربا شود.
-
صبح لوا
لغتنامه دهخدا
صبح لوا. [ ص ُ ل ِ ] (ص مرکب ) درخشان درفش . پیروزمند. ظفرمآب : هم ز بالا به چه افتید چو خورشید به شام گر ستاره سپه و صبح لوائید همه .خاقانی .
-
عرش لوا
لغتنامه دهخدا
عرش لوا. [ ع َ ل ِ ] (ص مرکب ) که لوای آن عرش باشد. که لوایی بلند دارد : عقل که دید طلعتش حرز بر اودمید و گفت اینت شه ملک سپه ، عرش لوای مملکت .خاقانی .
-
واژههای همآوا
-
لوع
لغتنامه دهخدا
لوع . [ ل َ ] (ع مص ) لَوعَة. سوختن دوستی دل کسی را و بیمار ساختن . (منتهی الارب ). اندوه و محبت عشق دل را بسوختن . (زوزنی ) (تاج المصادر). || سوزش عشق . (منتخب اللغات ). || بددل گردیدن . || حریص و بدخوی گشتن . || برگردانیدن آفتاب گونه ٔ چیزی را. (من...
-
جستوجو در متن
-
جنگلاهی
لغتنامه دهخدا
جنگلاهی . [ ج َ ] (اِ) غلیواج را گویند. (برهان ). زغن . (فرهنگ فارسی معین ). غلیواژ. (شرفنامه ٔ منیری ). چنگلاهی . (شرفنامه ٔ منیری ). جنگلانی . جنگلایی . (برهان ). و آنرا بندا و جوازه لوا و جوزه لوا و چوژه لوا و خاد و زغن و غلیواز و گوشت ربای نیز گو...
-
پائین بازار رودبار
لغتنامه دهخدا
پائین بازار رودبار. [ رِ رو ] (اِخ ) نام محلی میان گَزَن و لوا در کنار راه جاده ٔ قزوین و رشت در 267000گزی تهران .
-
ام الحرب
لغتنامه دهخدا
ام الحرب . [ اُم ْ مُل ْ ح َ ] (ع اِ مرکب ) رایت . (لسان العرب ). لوا. علم . و رجوع به ام الجیش شود.
-
لوی
لغتنامه دهخدا
لوی . [ ل ِ ] (ع اِ) مماله ٔ لوا. درفش . عَلَم . و رجوع به لواء و لوا شود : سخن سپارد بیهوش را به بند بلاسخن سپارد هشیار را به عهد و لوی . ناصرخسرو.رتبت او نهاده منبر و تخت رفعت او سپرده عهد و لوی .ابوالفرج رونی .
-
تاجرلو
لغتنامه دهخدا
تاجرلو. [ ج ِ ] (اِخ ) قصبه ٔ کوچکی است در سنجاق مرعش از ولایات حلب واقع در مغرب مرعش و مرکز ناحیه ای است که تابع مرکز لوا است . (قاموس الاعلام ترکی ).