لوزهلغتنامه دهخدالوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) هر چیز که آن چرب و شیرین باشد، خواه لقمه و خواه سخنان خوب و دلکش وبه معنی فروتنی و چاپلوسی و فریب هم هست . (برهان ).
لوزهفرهنگ فارسی معین(لُ زِ) (اِ.) هر یک از دو جسم بادامی شکل کوچک که از بافت لنفی تشکیل شده و در دو طرف حلق قرار دارد.
گلوجهلغتنامه دهخداگلوجه . [ گ ُ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه واقع در 15500گزی شمال خاوری قره آغاج و 29هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ مراغه به میانه . هوای آن معتدل و دارای <span class="hl" dir=
گلوجهلغتنامه دهخداگلوجه . [ گ ُ ج َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عباسی بخش بستان آباد شهرستان تبریز واقع در 32هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 5هزارگزی راه شوسه ٔ تبریز به میانه . هوای آن سرد و دارای 33
گلوجهلغتنامه دهخداگلوجه . [ گ ُ ج َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقعدر 14هزارگزی شمال باختری اهر و 4500گزی ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل و دارای 171 تن سکن
گلوجهلغتنامه دهخداگلوجه . [ گ ُ ج َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان کاغذکنان بخش کاغذکنان شهرستان هروآباد واقع در 17500گزی شمال آغ کند و 11هزارگزی راه شوسه ٔ هروآباد به میانه . هوای آن معتدل و دارای 308<
گلوجهلغتنامه دهخداگلوجه . [ گ ُ ج َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر واقع در 22500گزی جنوب باختری ورزقان ، کنار راه ارابه رو تبریز به اهر. هوای آن معتدل و دارای 529 تن سکنه است .آب آن از چشمه و محصول
لوزه 1palatine tonsil, tonsil 1, tonsilla palatinaواژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو تودۀ بادامیشکل در دو طرف حلق دهانی که عمدتاً از بافت تنابهای تشکیل شده است
لوزه 2tonsil 2, tonsillaواژههای مصوب فرهنگستانتودۀ بادامیشکل که عمدتاً از بافت تنابهای تشکیل شده است متـ . بادامک 2
لوزه 1palatine tonsil, tonsil 1, tonsilla palatinaواژههای مصوب فرهنگستانهریک از دو تودۀ بادامیشکل در دو طرف حلق دهانی که عمدتاً از بافت تنابهای تشکیل شده است
لوزه 2tonsil 2, tonsillaواژههای مصوب فرهنگستانتودۀ بادامیشکل که عمدتاً از بافت تنابهای تشکیل شده است متـ . بادامک 2
فلوزهلغتنامه دهخدافلوزه . [ف ُ زَ / زِ ] (اِ) ستونی و چوبی را گویند که بدان خانه پوشند. و با رای بی نقطه هم آمده است . (برهان ).
کلوزهلغتنامه دهخداکلوزه . [ ک ُ زَ / زِ ] (اِ) بمعنی کلوز است که غوزه ٔ پنبه ٔ شکفته باشد و آن را جوزقه نیز خوانند. (برهان ). بمعنی کلوز است و به زای فارسی هم آمده است . (آنندراج ). کلوز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کلوز شود.
قلوزهلغتنامه دهخداقلوزه . [ ق َل ْ وَ زِ ] (اِخ ) دهی است از حسین آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقع در 38هزارگزی شمال باختری سنندج و 6هزارگزی شمال خاوری . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است . سکنه ٔ آن <span c
جلوزهلغتنامه دهخداجلوزه .[ ج َ زَ / زِ ] (اِ) مخفف جَلغوزه است و آن مغزی باشد باریک و دراز. (برهان ) چلغوزه . (ناظم الاطباء). فندق . بادام کوهی . (ناظم الاطباء). رجوع به جلوز شود.