لون اسطرخلغتنامه دهخدالون اسطرخ . [ اِ طَ ] (اِخ ) دهی از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری بیرجند. دامنه و معتدل . دارای 50 تن سکنه .آب آن از قنات . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیائی ای
کاوند لاگینLuggin probeواژههای مصوب فرهنگستانلولۀ مویین کوچکی که از برقکاف پُر شده باشد و، با قرار گرفتن در نزدیکی سطح فلز، بین فلز موردمطالعه و الکترود مرجع مسیر هدایت یونی برقرار کند متـ . لولۀ مویین لاگینـ هابر Luggin-Haber capillary
گلگونلغتنامه دهخداگلگون . [ گ ُ ] (ص مرکب ) سرخ رنگ ، چه گل به معنی سرخ و گون رنگ و لون را گویند. (برهان )(غیاث ). گلرنگ . (انجمن آرا) (آنندراج ) : از آب جوی هر ساعت همی بوی گلاب آیددر او شسته ست پنداری نگار من رخ گلگون . رودکی .همی
پیلونلغتنامه دهخداپیلون . [ ل َ وَ ] (اِ) نوعی از حریر لطیف که از آن اقمشه ٔ نفیس کنند. (شعوری ج 1 ص 261).
لونلغتنامه دهخدالون . [ ل َ وَ ] (هندی ، اِ) به هندی نمک است . (فهرست مخزن الادویه ). || (اِخ ) نام یکی از دریاهای ششگانه است در اصطلاح مردم هند. (رجوع به ماللهند بیرونی ص 117 شود).
لونلغتنامه دهخدالون . [ ل ُ وِ ] (اِخ ) ده کوچکی از دهستان کشور بخش پاپی شهرستان خرم آباد واقع در 36000گزی جنوب باختری سپیددشت و 7000گزی باختر ایستگاه کشور. دارای 48 تن سکنه است . (از فرهنگ
لونلغتنامه دهخدالون . [ ل َ ] (اِخ ) لوین (هر دو کلمه ). لقب محمدبن سلیمان حافظ است . (منتهی الارب ).
دبلونلغتنامه دهخدادبلون . [ دَ ب َ ] (ع اِ) صنفی از ذهب . نوعی پول طلا. مسکوکی زرین . از اهل عراق شنیده شده است که کلمه را بنون تلفظ کنند اما اهل مصر با لام اما به سکون باء ملفوظ دارند و آن مسکوک در اصل ضرب مردم اسپانی بود و دُبلُن میگفتند و در سوریه نیز شهرتی داشت ارزش آن <span class="hl" dir
دژآلونلغتنامه دهخدادژآلون . [ دِ ] (اِ) کلمه ٔغیر موصول ، به معنی حیف و دریغ و افسوس . (از برهان )(از ناظم الاطباء). دریغ و حسرت . (شرفنامه ٔ منیری ).
دگلونلغتنامه دهخدادگلون . [ دِ ] (اِ) در لهجه ٔ گناباد خراسان ، ابزار ریشتن نخ پشم و پنبه با دست . دگلان . و رجوع به دگلان شود. || این کلمه در گناباد امروز متداول است و شکسته ٔ کلمه ٔ دگلان است ، و آن دو گلوله ٔ دراز از گوشت است که از زیر گلوی بعضی از بزها و بزغاله ها آویزان می باشد. (یادداشت
دلونلغتنامه دهخدادلون . [ دَ لُن ْ ] (معرب ، اِ) مأخوذ از لاتینی تال ُ و اسپانیایی تالُن . (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی شراع است و ابن جبیر در رحله ٔ خود نام آنرا آورده است : و حصلنا فی الامر لایعلمه الا اﷲ تعالی و شرعوا فی رفع الشراع الکبیر و اقاموا فی الاردمون شراعا