لووعلغتنامه دهخدالووع . [ ل ُ ] (ع مص ) لوع . بددل گردیدن و حریص و بدخوی گشتن . (منتهی الارب ). رجوع به لوع شود.
لوویهلغتنامه دهخدالوویه . [ ی ِ ] (اِخ ) نام کرسی بخش اور به فرانسه واقع در بیست هزارگزی شمال اور، کنار رود اور. دارای راه آهن و 10357 تن سکنه .
لؤوحلغتنامه دهخدالؤوح . [ ل ُ ئو ] (ع مص ) لوح . لواح . لوحان . تشنه شدن . (منتهی الارب ). رجوع به لَوح شود.
لووهگویش بختیاری1. لبه هر چیزى؛ 2. نام گیاهى خوراکى شبیه به تره با برگهاى پهن که از ریشه آن سریشم بهدست آید.
لاوهلغتنامه دهخدالاوه .[ وَ / وِ ] (اِ) لابه . چرب زبانی . لامانی . لابه گری . تملق . (برهان ). چاپلوسی . (لغت نامه ٔ اسدی در کلمه ٔ لامانی ). تبصبص : اما عاقلتر از او در جوال افتعال غماز و نمام شده اند و به محال و عشوه و لاوه ٔ ایشان