لیلاءلغتنامه دهخدالیلاء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث اَلْیَل (لیلةٌ لیلاء و لیلةٌ لیلی )؛ شب دراز سخت یا شب سخت تاریک از ماه یا شب سی ام ماه . (منتهی الارب ).
لیلیالغتنامه دهخدالیلیا. [ ل َی ْ / ل ِی ْ ] (هزوارش ، اِ) به لغت زند و پازند به معنی شب است که عربان لیل گویند. (برهان ).
لیلالغتنامه دهخدالیلا. [ ل َ ] (اِخ ) بنت مسروق و همسر امیرالمؤمنین علی علیه السلام که ابوبکر و عبداﷲ از بطن ویند. (مجمل التواریخ و القصص ص 455). رجوع به لیلی بنت مسعود شود.
لیلاملغتنامه دهخدالیلام . (اِخ ) موضعی به لرستان محل سکنای شعب ایل دیر کوند. (جغرافیای تاریخی غرب ایران ص 166).
لیلاءلغتنامه دهخدالیلاء. [ ل َ ] (ع ص ) تأنیث اَلْیَل (لیلةٌ لیلاء و لیلةٌ لیلی )؛ شب دراز سخت یا شب سخت تاریک از ماه یا شب سی ام ماه . (منتهی الارب ).
لیلابلغتنامه دهخدالیلاب . (اِخ ) دهی جزء دهستان دیزمار باختری بخش ورزقان شهرستان اهر، واقع در 41هزارگزی شمال باختری ورزقان و 30500گزی شوسه ٔ تبریز به اهر. کوهستانی و معتدل . دارای 635 تن سکنه
لیلاجلغتنامه دهخدالیلاج . [ ل َ ] (اِخ ) لجلاج . مقامری مَثلی . مصحف لجلاج . بنابر مشهور نام واضع شطرنج و صحیح واضع نرد. (آنندراج ) : همچو فرزین کجرو است و رخ سیه بر نطع شاه آنکه تلقین میکند شطرنج مر لیلاج را. مولوی .کاتبی بازی از آ
قليلادیکشنری عربی به فارسیاندک , کم , کوچک , خرد , قد کوتاه , کوتاه , مختصر , ناچيز , جزءي , خورده , حقير , محقر , معدود , بچگانه , درخور بچگي , پست