لغتنامه دهخدا
مسترخی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرخاء. سست و فروهشته . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کرخ . کرخت . لمس . لس . سست اندام . رجوع به استرخاء شود : چنانکه زفان مسترخی دراز گردد و از دهان بیرون آید یا تشنج کند و یا آماسی اندر وی پدید آید.(ذخیره ٔ