هلال هلاللغتنامه دهخداهلال هلال . [ هَِ هَِ ] (ص مرکب ) لخت لخت . پاره پاره . (غیاث ). قاچ قاچ : اگر ز سنگ حوادث شود هلال هلال صدا بلند نگردد ز جام درویشان .صائب .
هلال بن هلاللغتنامه دهخداهلال بن هلال . [ هَِ ل ِ ن ِ هَِ ] (اِخ ) از مترجمان و نویسندگان دوره ٔ عباسی است . (سبک شناسی ج 1 ص 153).
چلالیلغتنامه دهخداچلالی . [ چ َ ] (اِخ ) دهی از بخش دهلران شهرستان ایلام که در 33 هزارگزی شمال باختری دهلران و 31 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ دهلران به نصریان واقع است . کوهستانی و معتدل است و 30
چلالیلغتنامه دهخداچلالی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ) سبدی باشد که زنان پنبه ٔ گلوله کرده و ریسمان ریسیده را در آن نهند. (برهان ) (آنندراج ). سبدی که زنان پنبه ٔ گلوله کرده وریسمان ریسیده و جز آن در وی نهند. (ناظم الاطباء).
لیاللغتنامه دهخدالیال . [ ل َ ] (ع اِ) مخفف لیالی . ج ِ لیل . و رجوع به لیالی شود : نی نی نه هلالی تو که بر چرخ فضایل چون شمس و قمر زینت ایام و لیالی . سوزنی .|| فارسیان جمع لولو هم لیال آورده اند و این خلاف قیاس است . (آنندراج ).<
اللیالی السبعةلغتنامه دهخدااللیالی السبعة. [ اَل ْ ل َ لِس ْ س َ ع َ ] (اِخ ) هفت شبی که باد برقوم عاد وزید و آنان را هلاک کرد : سخرها علیهم سبع لیال و ثمانیة ایام حسوماً. (قرآن 7/69).
سَّوِيِّفرهنگ واژگان قرآندرست - راست - کامل - تمام عيار (در عبارت "ثَلَاثَ لَيَالٍ سَوِيّاً " منظور سه شب کامل و در عبارت "بَشَراً سَوِيّاً " منظور انساني تمام عيار يا خوش اندام ومعتدل و در "صِرَاطاً سَوِيّاً " منظور راه راست است)
حسوملغتنامه دهخداحسوم . [ ح ُ ] (ع اِمص ) ماندگی در کار از کوشش . || (ص ) بدفال . شوم . نحس . || برنده ٔ خیر و نیکویی . || متوالی . پیاپی . پی درپی : سبع لیال و ثمانیة ایّام حسوماً. (قرآن 7/69). || رونده . || ج ِ حَسِم .
طالقةلغتنامه دهخداطالقة. [ ل ِ ق َ ] (ع ص ) مؤنث طالق . زن وارسته ٔ از قید نکاح . ج ، طوالق . || شتر ماده ٔ بر سر خود گذاشته . || ناقه ای که شبان جهت خود بگذارد و بر آب ندوشد. || لیلة طالقه ؛ شب نه گرم و نه سرد. ج ، لیال طوالق . (منتهی الارب ).