چلیدنلغتنامه دهخداچلیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) روان شدن . (آنندراج ). رفتن . (غیاث ). رفتن و روان شدن . (ناظم الاطباء) : چون ز ستوری به مردمی نشوی ای پسر و از خری برون نچلی . ناصرخسرو.از چلچل تو پای من ِ زار شد کچل من خود نمی چلم تو
لییدنلغتنامه دهخدالییدن . [ل َ دَ ] (مص ) جاویدن . خائیدن . (برهان ) : مسعودسعد چند لییی ژاژچه فایده ز ژاژ لییدن .مسعودسعد.
لدنلغتنامه دهخدالدن . [ ل َ ] (ع ص ) نرم از هر چیزی . ج ، لِدان ، لُدُن . (منتهی الارب ). مقابل صلب است چنانکه لین مقابل خشن است . رجوع به صلب شود .- رمح لدن ؛ نیزه ٔ نرم و لغزان . (منتهی الارب ).- لدن الخلیقة ؛ لین العریکة.
کلچیدنلغتنامه دهخداکلچیدن . [ ک َ دَ ] (مص ) بستن شیر و مانند آن چنانکه در جغرات . دلمه شدن چنانکه شیر و خون . بسته شدن شیر بصورت ماست و پنیر یا لور. خثور. بریدن شیر. دفزک شدن شیر. ستبر شدن شیر. خفته شدن شیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) .