لکاملغتنامه دهخدالکام . [ ل َک ْ کا ] (ع ص ) خف ﱡ لَکّام ؛ سَپَل شتر سخت که سنگ شکند. (منتهی الارب ). || آکنده به گوشت . (مهذب الاسماء).
لکاملغتنامه دهخدالکام . [ ل ُ ] (ص ) بی ادب و بی شرم و بی حیا. (برهان ). امرد قوی جثه ٔ بی حیا. (آنندراج ) : هرچند که گنگیم و کلوکیم و لکامیم تن داده و دل بسته ٔ آن دول غلامیم .سوزنی .
لکاملغتنامه دهخدالکام .[ ل ُ ] (اِخ ) (جبل الَ ...) نام کوهی است که در محاذی حمات شیزر و افامیة و شمال آن کشیده شده است تابه صهیون و منتهی شود به انطاکیه و بعضی گویند کوهی است در ملک شام . (از برهان ). نام کوهی است به شام که ثغر ملطیه بدین سوی آن است . (حدود العالم ). کوهی است به شام در برابر
جبل لکاملغتنامه دهخداجبل لکام . [ ج َ ب َ ل ِ ل ُک ْ کا ] (اِخ ) نامی است که جغرافی نویسان مسلمان به سلسله جبال آنتی طوروس داده اند. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 297 و سرزمینهای خلافت شرقی ، ترجمه ٔ محمود عرفان ص 25 و <span class
لقملغتنامه دهخدالقم . [ ل َ ] (ع مص ) بستن دهانه ٔ راه و جز آن را و بند کردن . (منتهی الارب ). سدّ فم الطریق و غیره . (تاج المصادر). دهانه ٔراه بستن . (منتخب اللغات ). || شتاب و سبک خوردن . (منتهی الارب ). || لقمه فروبردن . (تاج المصادر). لقم الخبز؛ نان را لقمه کردن . (دزی ).
لکامهلغتنامه دهخدالکامه . [ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) روده ٔ گوسفند را گویند که آن را با گوشت و نخود و مصالح پر کرده و پخته باشند و آن را به عربی عُصیب خوانند. (برهان ). چرغند. لکانه . (جهانگیری ). || شرم مردم . (از برهان ).
جبل لکاملغتنامه دهخداجبل لکام . [ ج َ ب َ ل ِ ل ُک ْ کا ] (اِخ ) نامی است که جغرافی نویسان مسلمان به سلسله جبال آنتی طوروس داده اند. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 297 و سرزمینهای خلافت شرقی ، ترجمه ٔ محمود عرفان ص 25 و <span class
عینلغتنامه دهخداعین . [ ع َ ] (اِخ ) دهی به شام در پائین کوه لکام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). قریه ای است زیر جبل لُکّام در نزدیکی مرعش . درب العین به این مکان منسوب است که از آنجا به «هارونیة» راه دارد، و آن شهری است لطیف و زیبا در ثغور مصیصة. (از معجم البلدان ).
جلباطلغتنامه دهخداجلباط. [ ج ُ ] (اِخ ) ناحیه ای است در کوهستان لکام بین انطاکیه و مرعش . وقعه ٔ سیف الدولةبن حمدان در روم در این موضع اتفاق افتاد. ابونواس در اشعاری بدان میبالد. (از معجم البلدان ).
هارونیهلغتنامه دهخداهارونیه . [ ی َ ] (اِخ ) شهرکی است نزدیک مرعش ، در ثغور شامی بر گوشه ٔ کوه لُکام این شهر را هارون الرشید در سال 183 هَ . ق . بنا کرده و دارای دو سور و دروازه های آهنین بوده است . رومیان این شهر را خراب کردند وبعدها سیف الدوله غلام خود غرقویه
دوراهلغتنامه دهخدادوراه . [ دُ ] (اِ مرکب ) دوراهی . نقطه ای که از آن دو راه منشعب می شود مانند دو راه اصفهان ، دو راه یزد، دو راه خمین و جز آنها که عموماً نام محلی سر راه می باشند. (یادداشت مؤلف ) : ای بر سر دوراه نشسته درین رباطاز خواب و خورد بیهده تا کی زنی
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم غزال . جامی گوید: وی از بزرگان مشایخ بوده است و کرامات ظاهره داشته و مقام وی با کوه لکام بوده . یکی از این طایفه گوید در کوه لکام راه گم کردم ناگاه به پیری رسیدم پوستینی پوشیده چون مرادید گفت اﷲ اکبر همانا راه گم کرده ای . گفتم بلی . گفت سی س
لکامهلغتنامه دهخدالکامه . [ ل َ م َ / م ِ ] (اِ) روده ٔ گوسفند را گویند که آن را با گوشت و نخود و مصالح پر کرده و پخته باشند و آن را به عربی عُصیب خوانند. (برهان ). چرغند. لکانه . (جهانگیری ). || شرم مردم . (از برهان ).
للکاملغتنامه دهخداللکام . [ ل َ ] (اِخ ) نام دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن ، واقع در شش هزارگزی جنوب خاوری فومن و سه هزارگزی جنوب راه فرعی فومن به شفت . جلگه ، معتدل مرطوب و دارای 453 تن سکنه . آب آن از پیش رودبار و گشت رودخان و استخر محلی . محص
ملکاملغتنامه دهخداملکام . [ م َ ] (اِخ ) دهی از دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان فومن است و 265 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
جبل لکاملغتنامه دهخداجبل لکام . [ ج َ ب َ ل ِ ل ُک ْ کا ] (اِخ ) نامی است که جغرافی نویسان مسلمان به سلسله جبال آنتی طوروس داده اند. رجوع به تاریخ الحکماء قفطی ص 297 و سرزمینهای خلافت شرقی ، ترجمه ٔ محمود عرفان ص 25 و <span class
جبل اللکاملغتنامه دهخداجبل اللکام . [ ج َ ب َ لُل ْ ل ُ کا ] (اِخ ) نام کوهی است که در بلاد روم قرار گرفته و در ساحل بحرالروم و بحر اسود امتداد مییابد. رجوع به نخبة الدهر دمشقی ص 23، 141 و 220 شود.