speckleدیکشنری انگلیسی به فارسیعجیب و غریب، نقطه، خال، لکه کوچک، رنگ، نوع، قسم، نقطه نقطه یا خال خال کردن
خالفرهنگ فارسی عمید۱. (پزشکی) محدوده یا نقطۀ تیرهرنگ بر روی پوست بدن.۲. لکۀ کوچک یا نقطۀ سیاه بر روی چیزی.۳. (تصوف) نقطۀ وحدت.⟨ خالخال: دارای خال بسیار؛ خالخالی.⟨ خال زدن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) = خالکوبی
خاللغتنامه دهخداخال . (ع اِ) نقطه ٔ سیاه بر روی . (مهذب الاسماء) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (شرفنامه ٔ منیری ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صاحب فرهنگ آنندراج گوید: بلند، فتنه زاد، موزون ، دلربای ، دلجوی ، دلفریب ، دل آرای ، مشکین ، عنبرین ، عبنربوی ، عنبربار، معنبر، غالیه بوی ، سیاه ، نی
لکهلغتنامه دهخدالکه . [ ل َک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ) قطره . چکه . پنده . قطره ٔ خرد. سرشک . اشک . یک لکه باران . یک لکه خون . || خال . لک . نقطه ٔ به رنگی دیگر. خال که بر جامه و جز آن افتد به رنگی غیر رنگ آن . || خالی به رنگی غیر رنگ بشره . و رجوع به لک شود. || ن
لکهلغتنامه دهخدالکه . [ ل ُک ْ ک َ / ک ِ ] (اِ) نوعی از رفتار اسب و اشتر. قسمی رفتن اسب و جز آن . لک .
دام ملکهلغتنامه دهخدادام ملکه . [ م َ م ُ ک ُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) پادشاهی او بردوام و پاینده باد : آنچه خداوند دام ملکه فرموده عین صوابست . (گلستان ). ملک دام ملکه در کشف حقیقت آن استفسار نفرمود. (گلستان ).
دوالکهلغتنامه دهخدادوالکه . [ دُ اَ ل َ ک َ / ک ِ ] (ص نسبی مرکب ) (مرکب از: دو+ الک + هَ نسبت ) دو بار بیخته : نان دوالکه ؛ نانی که آرد آن سبوس و نخاله کمتر از حد عادی و معمولی دارد. (یادداشت مؤلف ). || دوتنوره . دوباره تنور. دوآتشه . (یادداشت مؤلف ). که دو
حال و ملکهلغتنامه دهخداحال و ملکه . [ ل ُ م َ ل َ ک َ / ک ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نوع دوم (از کیفیت )، کیفیات نفسانی بود، و آنرا حال و ملکه خوانند. و نام این نوع هم بدو لفظ باشد. و آن هیئتی بود که اجسام ذونفس را بسبب نفس ، یا نفوس را به مشارکت ابدان حادث شود، م
جمالکهلغتنامه دهخداجمالکه . [ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک واقع در 63هزارگزی جنوب خاور فرمهین و 4هزارگزی باختر راه خمین - اراک . موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن سردسیری است و دارای <span class="hl"
چالکهلغتنامه دهخداچالکه . [ ک َ ] (اِخ ) موضعی نزدیک پاطاق نزدیک کرمانشاه . مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از منزل «پاطاق » که بعقیده ٔ بعضی «عقبه ٔ حلوان » همان است ، چون مسافر به طرف عراق عرب رود یکی از دهات دست راست ، نزدیک به «پاطاق » همین چالکه است ». (از مرآت البلدان ج <span class="hl" dir="