لیاخفلغتنامه دهخدالیاخف . [ خ ُ ] (اِخ ) صاحب منصب قزاق که مجلس شورا را او بمباران کرد به امر محمد علی شاه ، و عده ای از آزادی خواهان را بکشت .
لیاخولغتنامه دهخدالیاخو. [ خ ُ ] (اِخ ) نام گنگباری (مجمعالجزایری ) در اقیانوس منجمد شمالی نزدیک سواحل سیبری شرقی .
لخیفلغتنامه دهخدالخیف . [ ل ُ خ َ / ل َ ] (اِخ ) اسپی است مر نبی (ص ) را (او هو بالمهمله ، لحیف ). (منتهی الارب ).
لخفلغتنامه دهخدالخف . [ ل َ ] (ع مص ) فراخ کردن داغ و نشان آن را. || زدن سخت . (منتهی الارب ). ضرب شدید. (زوزنی ).
لخولغتنامه دهخدالخو. [ ل َخ ْوْ ] (ع مص ) دارو در بینی کسی ریختن . (منتهی الارب ). دارو به بینی کسی واکردن . (تاج المصادر).