لوـ لوlo-lo, lift-on lift-offواژههای مصوب فرهنگستاننوعی بارگیری و تخلیه، بهویژه در کشتیهای بارگُنجی، که در آن از جرثقیل برای جابهجایی بار استفاده میشود
سحابی کلاینمن ـ لوKleinmann-Low Nebula, KL Nebulaواژههای مصوب فرهنگستانمنبعی نیرومند و گسترده از تابش فروسرخ که در پشت سحابی جبار قرار دارد
لیف گیرلغتنامه دهخدالیف گیر. (نف مرکب ) که لیف گیرد چون ماشین لیف گیری برای استخراج لیف های موز و مانند آن .
لیف ناکلغتنامه دهخدالیف ناک . (ص مرکب ) دارای لیف . رجوع به لیف شود: حنظل ؛ نر و ماده باشد و ماده نرم و سپید و بی لیف بود و نر لیف ناک باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
لیفلغتنامه دهخدالیف . (اِ) کیسه ٔ صابون . کیسه ای از پارچه ٔ نازک که صابون در آن نهند و تن شویند با آن . کیسه ای از ململ یا چلوار و امثال آن که صابون در آن نهاده و بدن را بدان شویند. هر کیسه ٔ از چلوار و مانند آن را گویند که در حمام به صابون آلایند و بردن شوخ را بر تن مالند. || قسمی کدو که چ
لیففرهنگ فارسی عمید۱. کیسۀ بافتنی یا پارچهای که در حمام برای شستشوی بدن با صابون به خود میمالند.۲. رشتهها و تارهای درخت خرما، نارگیل، و فوفل.۳. (زیستشناسی) پوست درخت خرما.
دلیفلغتنامه دهخدادلیف . [ دَ ] (ع مص ) آهسته رفتن به رفتار قیدیان و رفتار پیر. (از منتهی الارب ). گام خرد نهادن . (المصادر زوزنی ). راه رفتن شخص پیر یا شخص دربندو مقید با گامهای نزدیک بهم و یا راه رفتن سریعتر از «دبیب » و خزیدن آنچنانکه سپاهی بسوی سپاهی دیگر درجنگ پیش رود. (از اقرب الموارد).
حلیفلغتنامه دهخداحلیف . [ ح َ ] (ع ص ، اِ) هم سوگند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). هم قسم . || هم عهد. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از مهذب الاسماء). آنکه با تو عهد کرده باشد. هم پیمان . حِلف . ج ، حلفاء. (منتهی الارب ) (آنندراج ).- حلیف الفراش ؛ آنکه بر اثر بیماری
رادکلیفلغتنامه دهخدارادکلیف . [ ک ِ ] (اِخ ) یکی از شهرهای انگلستان که در کنت نشین لانکاستر واقع است . این شهر در نزدیکی منچستر است و 26000 جمعیت دارد کارخانه های کتان بافی و کاغذسازی و محصولات شیمیایی آن اهمیت دارد.
خلیفلغتنامه دهخداخلیف . [ خ َ ] (ع ص ، اِ) راه میان دو کوه . || وادی میان دو کوه . || مدفع آب و راه در کوه به هر طور که باشد. || راه . || مرد تیزفهم و چرب زبان . (منتهی الارب ). || جامه ای که میان شکافته هر دو طرف آن را به هم منظم گردانند. || روز دویم از زائیدن ماده شتر. (منتهی الارب ) (از تا