لیموئیلغتنامه دهخدالیموئی . (ص نسبی ) منسوب به لیمو. || به رنگ پوست لیمو. زردی روشن . رنگ زرد چون رنگ لیموئی و حسن لیموئی که اهل هند آن را چنیک برن گویند. ملا مفید بلخی راست : چهره ام دور از بهار خطش شد خزان همچو رنگ لیموئی . (آنندراج ).
حسن لیموییلغتنامه دهخداحسن لیمویی . [ح ُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن زرد که به سرخی زند و در عرف هند آن را چنپک بزن گویند : گر نگین نیست نگین دان طلا را عشق است حسن لیمویی آن آینه رو هم بد نیست .اشرف (از آنندراج ).
رنگ لیموییلغتنامه دهخدارنگ لیمویی . [ رَ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سفیدی که به زردی زند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : چهره ام دور از بهار خطش شد خزان همچو رنگ لیمویی . مفید بلخی (از بهار عجم ).صفرای مرا شکستی از روترشی ای من بفدا
حسن لیموییلغتنامه دهخداحسن لیمویی . [ح ُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن زرد که به سرخی زند و در عرف هند آن را چنپک بزن گویند : گر نگین نیست نگین دان طلا را عشق است حسن لیمویی آن آینه رو هم بد نیست .اشرف (از آنندراج ).
رنگ لیموییلغتنامه دهخدارنگ لیمویی . [ رَ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سفیدی که به زردی زند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : چهره ام دور از بهار خطش شد خزان همچو رنگ لیمویی . مفید بلخی (از بهار عجم ).صفرای مرا شکستی از روترشی ای من بفدا
حسن لیموییلغتنامه دهخداحسن لیمویی . [ح ُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حسن زرد که به سرخی زند و در عرف هند آن را چنپک بزن گویند : گر نگین نیست نگین دان طلا را عشق است حسن لیمویی آن آینه رو هم بد نیست .اشرف (از آنندراج ).
رنگ لیموییلغتنامه دهخدارنگ لیمویی . [ رَ گ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رنگ سفیدی که به زردی زند. (آنندراج ) (بهار عجم ) : چهره ام دور از بهار خطش شد خزان همچو رنگ لیمویی . مفید بلخی (از بهار عجم ).صفرای مرا شکستی از روترشی ای من بفدا