ل اُتی خیدلغتنامه دهخدال اُتی خید. [ ل ِ اُ ] (اِخ ) نام مردی یونانی از خانواده ٔ آله آد که پس از دمارات پسر آریستون به پادشاهی اسپارت رسید. (از 491 تا 469 ق . م . توضیح اینکه چون دمارات بجای پدر خویش آریستون پادشاه اسپارت شد لئوتی
خطیابیline hunting, LHواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که مشترک با استفاده از آن میتواند با گرفتن یک شماره و دستیابی به تعدادی واسط، ازطریق هر خطی که آزاد باشد ارتباط برقرار کند
برنامهریزی خطیlinear programming, LPواژههای مصوب فرهنگستان[ریاضی] شاخهای از ریاضی که تابعی خطی را با در نظر گرفتن تعدادی قید خطی کمینه یا بیشینه میسازد [مدیریت] ابزار تصمیمگیری (decision making) بهینه که در آن هدف تابعی خطی است و محدودیتها بهصورت مساویها و نامساویهای خطی نمایش داده میشوند
آستانۀ لاکتاتlactate threshold, LTواژههای مصوب فرهنگستانلحظهای در تمرینهای بدنی با شدت روبهافزایش که از آن به بعد سطح لاکتات خون سیاهرگی افزایش مییابد
للغتنامه دهخدال . [ ل ِ ] (ع حرف ) را. مَر. (نصاب الصبیان ).برای ِ. از برای ِ. بهرِ. از جهت ِ. برون : چو بدره مهر کند مهر اوست للشعراچو باره داغ کند مهر اوست للزوار. عنصری .گفت ﷲ را، گفت برای خدا. لمصلحة؛ مصلحتی را. ﷲ؛ خدا را، ب
للغتنامه دهخدال . [ ل َ] (ع حرف ) حرف تحقیق به معنی یقیناً و بی شک و شبهه والبته و فی الواقع و هرآینه : قالوا انا تطیرنا بکم لئن لم تنتهوا لنرجمنکم و لیمسنکم مِنا عذاب ٌ الیم . (قرآن 18/36). این حرف متصل به ضمیر گردد چون : لک و لکم و لنا و له و لهم . و گاه
لدیکشنری عربی به فارسیبراي , بجهت , بواسطه , بجاي , از طرف , به بهاي , درمدت , بقدر , در برابر , درمقابل , برله , بطرفداري از , مربوط به , مال , براي اينکه , زيرا که , چونکه
دام و داحوللغتنامه دهخدادام و داحول . [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) داحول عربی است به معنی پای دام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند. (منتهی الارب ). رجوع به دام و رجوع به داحول و نیز رجوع به «دام داهول » و داهل و داهول شود.
دام و داهللغتنامه دهخدادام و داهل .[ م ُ هَُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) دام و داهول . رجوع به داهل و داهول و داحول و نیز رجوع به دام شود.
دام و داهوللغتنامه دهخدادام و داهول . [ م ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) (از اتباع ) مرکب از دام و داهول . دام داهول ؛ احبولة. رجوع به دام و نیز رجوع به داهول و داحول شود.
دام داهوللغتنامه دهخدادام داهول . (اِ مرکب ) حباله . (مهذب الاسماء). دام داخول . دام داحول : الاحتبال ؛ بدام داهول صید کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). رجوع به داهول و داحول و داخول و نیز رجوع به شعوری ج 1 ص 419 شود.
داماللغتنامه دهخدادامال . (اِ) اسباب و آلات و لوازم خانه که بعربی اثاث البیت گویند : نمانده هیچ حوائج بخانه ٔ دل زاربباد داده همه هرچه هست از دامال . ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ص 41