مئبکلغتنامه دهخدامئبک . [ م ِءْ ب َ ] (ع ص ) ابک مئبک ، فربه . (منتهی الارب ). || ابک مئبک ، گول و در حق احمق گویند: انه لعفک ابک و معفک مئبک . (منتهی الارب ). عفک ابک و معفک مئبک ، یعنی احمق . (از اقرب الموارد).
مبیغلغتنامه دهخدامبیغ. [ م ُ ب َی ْ ی ِ ] (ع ص ) فروماننده در راه به سببی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ).
مبقلغتنامه دهخدامبق . [ م ِ ب َق ق ] (ع ص ) (از «ب ق ق »)مرد بسیارگوی . (منتهی الارب ) (از ذیل اقرب الموارد).مرد پرگوی . (ناظم الاطباء). مِکثار. (محیطالمحیط).