مآبلغتنامه دهخدامآب . [ م َ ] (ع مص ) بازگشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بازگشتن . اَوب . اِیاب . اِیّاب . اَوبَة. اَیبَة. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آب من سفره اوبا و مآباً؛ از سفر خویش بازگشت . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) بازگشت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم ده
مآبلغتنامه دهخدامآب . [ م َ ] (اِخ ) شهری است در بلقاء.(منتهی الارب ). شهری است در شام از نواحی بلقاء. (ازمعجم البلدان ). شهری بوده است در جنوب شام از نواحی بلقاء و اکنون خراب است و نشانی از آن باقی نیست . (از قاموس الاعلام ترکی ) : فبلغهم ان هرقل قد نزل مآب من البلقا
مهابلغتنامه دهخدامهاب . [ م ُ] (ع ص ) مرد سهمگین و محترم . (ناظم الاطباء) : و من حمل معه قطعة من جلد جبهته [ من جلد جبهة الاسد ] کان محبوباً عند الناس مهاباً معظماً. (ابن البیطار). || هرچیز هولناک . (ناظم الاطباء).
میابلغتنامه دهخدامیاب . (اِخ ) دهی است از دهستان میانکوه بخش چاپشلو شهرستان درگز، واقع در 25 هزارگزی جنوب باختری چاپشلو. با 247 تن سکنه . آب آن از چشمه است و سر راه شوسه ٔ قوچان - درگز قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <
میابلغتنامه دهخدامیاب . (اِخ ) دهی است از دهستان هرزندات بخش زنوز شهرستان مرند، واقع در 12هزارگزی خط آهن جلفا - مرند. آب آن از چشمه و جمعیت آن 1862 تن است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).<br
مأبدلغتنامه دهخدامأبد. [ م َءْ ب ِ ] (ع اِ) جا و مکان . || خانه و مسکن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
ماباقیلغتنامه دهخداماباقی . (از ع ، اِ مرکب ) باقیمانده و بازمانده . (ناظم الاطباء). مابقی . رجوع به مابقی شود.
مابرساملغتنامه دهخدامابرسام . [ ب َ ] (اِخ ) از قرای مرو است و میم سامش خوانند و در چهار فرسخی شهر نامبرده واقع شده است . (از معجم البلدان ).
مابرسامیلغتنامه دهخدامابرسامی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به مابرسام از قراء مرو، در چهارفرسخی این شهر. (از الانساب سمعانی ).
فرانسه مآبلغتنامه دهخدافرانسه مآب .[ ف َ س ِ م َ ] (ص مرکب ) کسی که در رفتار و گفتار به فرانسویان نماید. فرنگی مآب . رجوع به فرنگی مآب شود.
anglicizeدیکشنری انگلیسی به فارسیanglicize، انگلیسی ماب شدن، انگلیسی ماب کردن، بطرز انگلیسی تلفظ کردن، باداب و رسوم انگلیسی درامدن
anglicizingدیکشنری انگلیسی به فارسیفرانسوی، انگلیسی ماب شدن، انگلیسی ماب کردن، بطرز انگلیسی تلفظ کردن، باداب و رسوم انگلیسی درامدن
مابه الاحتیاجلغتنامه دهخدامابه الاحتیاج . [ ب ِ هِل ْ اِ ] (ع اِ مرکب ) هرچه بدان محتاج باشند. (ناظم الاطباء).
مابه الاختلافلغتنامه دهخدامابه الاختلاف . [ ب ِ هِل ْ اِ ت ِ ] (ع اِ مرکب ) آنچه که مایه ٔ دوگانگی و جدائی و عدم موافقت دو چیز گردد. مایه ٔ کشمکش . علت منازعة.
ماباقیلغتنامه دهخداماباقی . (از ع ، اِ مرکب ) باقیمانده و بازمانده . (ناظم الاطباء). مابقی . رجوع به مابقی شود.
مابرساملغتنامه دهخدامابرسام . [ ب َ ] (اِخ ) از قرای مرو است و میم سامش خوانند و در چهار فرسخی شهر نامبرده واقع شده است . (از معجم البلدان ).
دلمابلغتنامه دهخدادلماب . [ دِ ] (اِ) شیری که از جوشیدن دفزک شده باشد و آنرا با عسل و یا شکر می خورند. (ناظم الاطباء). شیری را گویند که برای گرفتن سرشیرآن بسیار جوشانیده باشند. (از شعوری ج 1 ورق 434).
دمابلغتنامه دهخدادماب . [دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دهق بخش نجف آباد شهرستان اصفهان . سکنه ٔ آن 855 تن . آب آن از قنات و راه آن اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
چاه سیمابلغتنامه دهخداچاه سیماب . [ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از چاهی که از آنجا سیماب (جیوه ، زیبق ) برمی آید. (از آنندراج ) : شهسواری از بر ما گشت عنان گردان که شدچاه سیماب ، آستین از اشک بی آرام ما.فطرت (از آنندراج ).
سیمابلغتنامه دهخداسیماب . (اِ مرکب ) جیوه را گویند و معرب آن زیبق باشد و جزو اعظم اکسیر است ، بلکه روح اکسیر و روح جمیع اجساد است .(برهان ). چون مرکب اعتبار کنند معنی آب سیم باشد. (فرهنگ رشیدی ). جیوه . زیبق . ژیوه . ابک . آبق . آب . بنده . عبد. پرنده . طیار. فرار. گریزنده . نافند. جوهر. روح .
شلغمابلغتنامه دهخداشلغماب . [ ش َ غ َ ] (اِ مرکب ) شلغم پخته در سرکه و آب نهاده و خردل در آن کرده . (یادداشت مؤلف ) : دیگر آنکه بیشتر خوردنی ها می پوسانند، پس می خورند چون ترینه (مراد ظاهراً میوه ها است چون هندوانه و خربزه و امثال آن ) و چغندراب و شلغماب و غیر آن . (ذخی