خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ماتم دیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ماتم دیده
/mātamdide/
معنی
مصیبتدیده؛ سوگوار.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
ماتم دیده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mātamdide مصیبتدیده؛ سوگوار.
-
واژههای مشابه
-
مآتم
لغتنامه دهخدا
مآتم . [ م َ ت ِ ] (ع اِ) ج ِ مَأتَم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع مَاءْتَم شود.
-
مأتم
لغتنامه دهخدا
مأتم . [ م َءْ ت َ ] (ع اِ) انجمن زنان . ج ، مَآتِم . (مهذب الاسماء). مجمع مردم در اندوه یا شادی یا خاص به مجمع زنان یا به مجمع زنان جوان . ج ، مآتم . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هر مجتمعی از مردان یا زنان در شادی و اندوه . (ازاقرب الموارد). |...
-
ماتَم
لهجه و گویش بختیاری
mâtam ماتم، عزا.
-
ماتم پرسی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [عربی. فارسی] [قدیمی] mātamporsi تعزیت؛ تسلیت.
-
ماتم زده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [عربی. فارسی] mātamzade ۱. عزادار؛ سوگوار؛ مصیبتدیده.۲. (صفت) غمگین.
-
ماتم داشتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سوگواربودن، عزادار بودن ۲. عزاداری کردن، سوگواری کردن
-
ماتم گرفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. عزاگرفتن، به سوگ نشستن، سوگوار بودن، پرسهنشینی کردن ۲. غصه خوردن، محزونبودن، غمگین بودن
-
رنگ ماتم
لغتنامه دهخدا
رنگ ماتم . [ رَ گ ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سیاهی و تیرگی . (ناظم الاطباء). رنگ سیاه .
-
نخل ماتم
لغتنامه دهخدا
نخل ماتم . [ ن َ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نخل تابوت . (غیاث اللغات ). نخل محرم . نخل عزا. تابوت . (از آنندراج ) : برگ عشق حسن از دامان پاک عاشق است نخل ماتم می شود شمعی که بی پروانه شد.صائب (از آنندراج ).
-
نقل ماتم
لغتنامه دهخدا
نقل ماتم . [ ن َ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حلوائی که با جنازه ٔ مرده می فرستند. (ناظم الاطباء). رجوع به نُقل ِ ماتم شود.
-
نقل ماتم
لغتنامه دهخدا
نقل ماتم . [ ن ُ ل ِ ت َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نقل که در ماتم به مردم و قبیله تقسیم کنند، و این در ولایت سیاه سازند، به خلاف هندوستان که آنجا سپید می سازند. (آنندراج ) : رنگ ایجادم ز روی نقل ماتم ریختندخلق را شیرین شد از روز سیاهم کام جان .شفیع ...
-
ماتم آوردن
لغتنامه دهخدا
ماتم آوردن . [ ت َ وَ دَ ] (مص مرکب ) سوک گرفتن . عزا داشتن . عزا گرفتن . غم خوردن : همی آگهی جست از آن نیوپوربسی ماتم آورد هنگام سور.فردوسی .
-
ماتم داشتن
لغتنامه دهخدا
ماتم داشتن . [ ت َ ت َ ] (مص مرکب ) سوکواری کردن . عزاداری کردن : امیر ماتم داشتن بسیجید. (تاریخ بیهقی ). ماتم پسر سخت نیکو بداشت و هر خردمند که این بشنید بپسندید. (تاریخ بیهقی ).ماتم روزگار داشته ام که دگر چون تو روزگار نداشت . مسعودسعد.ترا به محنت ...