ماحضرلغتنامه دهخداماحضر. [ ح َ ض َ ] (ع اِ مرکب ) آنچه که حاضر شده . در فارسیان اسم طعام قلیل بی تکلف که موجود و حاضر باشد لهذا به لحاظ اسمیت یای تنکیر در آخر آورده ماحضری می گویند و الا یای تنکیر در آخر فعل ماضی چه معنی دارد بخلاف لفظ مادام که از جهت ماء مصدریه اسمی شده برای تعیین وقت چیزی بر
ماحضرفرهنگ فارسی عمید۱. آنچه حاضر و موجود است.۲. [مجاز] غذای حاضر و موجود؛ خوراک ساده؛ حاضری.۳. (قید) [مجاز] بربدیهه؛ ارتجالاً: ◻︎ گرچه صدرت منشٲ شعر است و جای شاعران / گفتمت من نیز شعری بیتکلف ماحضر (سنائی۲: ۱۷۲).
ماحضرفرهنگ فارسی معین(حَ ضَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - آنچه که حاضر و موجود است .2 - خوراک ساده ، غذای آماده و حاضر.
ماهیدر سلیمانلغتنامه دهخداماهیدر سلیمان . [ دَ س ُ ل ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خورخوره است که در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج واقع است و 220 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ماهیدر شیخلغتنامه دهخداماهیدر شیخ . [ دَ ش ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان خورخوره است که در بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج واقع است و 247 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
ماهاذرلغتنامه دهخداماهاذر. [ ذَ ] (اِخ ) ابن فروخ بن بدخشان برادرزاده ٔ سلمان فارسی بود و تخمه ٔ ایشان به شیراز است و عهدی دارند از پیغامبر به خط امیرالمؤمنین علی بر ادیم نوشته و خاتم پیغامبر و ابوبکر وعمر و عثمان و علی علیه السلام برآنجا نهاده . (مجمل التواریخ و القصص ص <span class="hl" dir="
مایهدارفرهنگ مترادف و متضاد۱. پرمایه ۲. غلیظ ۳. پررنگ ۴. توانگر، ثروتمند ۵. باسواد، بامعلومات ≠ کممایه
ماحضریلغتنامه دهخداماحضری . [ ح َ ض َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) به تصرف فارسیان ، طعام قلیل بی تکلف که بوقت حاجت موجود و حاضر باشد. (غیاث ). طعام قلیل بی تکلف که به وقت حاجت موجود و حاضر باشد. (ناظم الاطباء). حاضری : هرچه در خانه داشت ماحضری پیشش آورد و کرد لابه گری
ورمالاندنلغتنامه دهخداورمالاندن . [ وَ دَ ] (مص مرکب ) با لقمه های بزرگ همه ٔ ماحضر را خوردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
سردستیفرهنگ مترادف و متضاد۱. گذرا، مجمل ۲. حاضری، ماحضر ۳. عجولانه ۴. آسان، رایگان ۵. کم، ناچیز، مختصر ۶. دمدست، دمدستی ۷. چوبدستی
خوراکفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت وعدۀ غذا، پرس، جیره، جیرهی غذایی صبحانه، ناشتا، ناشتایی، چاشت، نهار، عصرانه، شام، شبچره سحری، افطاری، افطار، عَشا ماحضر، چاشت، حاضری▼
ماحضریلغتنامه دهخداماحضری . [ ح َ ض َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) به تصرف فارسیان ، طعام قلیل بی تکلف که بوقت حاجت موجود و حاضر باشد. (غیاث ). طعام قلیل بی تکلف که به وقت حاجت موجود و حاضر باشد. (ناظم الاطباء). حاضری : هرچه در خانه داشت ماحضری پیشش آورد و کرد لابه گری