پیمودهلغتنامه دهخداپیموده . [ پ َ / پ ِ دَ / دِ ] (ن مف ) با پیمانه سنجیده . مکیّل . (منتهی الارب ). مکیول . (منتهی الارب ): اکتیال ؛ پیموده فاستدن . (تاج المصادر بیهقی ). || طی کرده . سپرده : ز خاور
مائدةلغتنامه دهخدامائدة. [ ءِ دَ ] (اِخ ) سوره ٔ پنجمین ازقرآن کریم ، مدنیه ، و آن صد و بیست آیت است ، پس از نساء و پیش از انعام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مائدةلغتنامه دهخدامائدة. [ ءِ دَ ] (ع اِ) (از «م ی د») خوانی که بر وی طعام باشد. ج ، مائدات و موائد. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خوان آراسته . (ترجمان القرآن ). خوان آراسته به طعام ، فاذا لم یکن علیه طعام فهی خوان . (منتهی الارب ). خوان پر از طعام و نعمت . (آنندراج ) (غیاث ) <span class="
مادحلغتنامه دهخدامادح . [ دِ ] (ع ص ) ستایشگرو مدح کننده . (آنندراج ). ستایش کننده . مدح کننده و تعریف کننده . (ناظم الاطباء). آفرین گر. واصف . وصاف . مداح .ستاینده . آفرین سرا. ستایش سرا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مدح کننده . ستایشگر. ج ، مادحان : ز بس برسختن ز
مادهلغتنامه دهخداماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مؤنث ). کردی ،«مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده
fermentدیکشنری انگلیسی به فارسیتخمیر، اضطراب، مایه، جوش، ماده تخمیر، ترش شدن، مخمرشدن، ور امدن، برانگیزاندن، تهییج کردن
fermentsدیکشنری انگلیسی به فارسیزنجبیل، اضطراب، مایه، جوش، ماده تخمیر، ترش شدن، مخمرشدن، ور امدن، برانگیزاندن، تهییج کردن
خميرةدیکشنری عربی به فارسیترش شدن , مخمرشدن , ور امدن , برانگيزاندن , تهييج کردن , ماده تخمير , مايه , جوش , خروش , اضطراب , مخمر , خميرمايه , خميرترش , تخميرشدن
مونتسلغتنامه دهخدامونتس . (اِخ ) آشیل شارل . برادر هنرشناس فرانسوی است که در سال 1848 م . متولد شد. او کشاورز مشهوری بود و در سال 1896 به عضویت آکادمی علوم نائل گردید و با همکاری شلوسینگ ماده ٔ تخمیر نوشادر را کشف کرد و درباره
مادهلغتنامه دهخداماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مؤنث ). کردی ،«مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده
مادهلغتنامه دهخداماده . [ دِه ْ ] (ع ص ) (از «م ده ») ستایشگر. ج ، مُدَّه ْ. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مادِح . (اقرب الموارد). و رجوع به مادح شود.
مادهلغتنامه دهخداماده . [ مادْ دَ / مادْ دِ ] (از ع ، اِ) از مادة عربی . اصل هر چیز. مایه . ج ، مواد. (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).- ماده ٔ الحاد ؛ اصل و ریشه ٔ کفر : ماده ٔ فساد و الحاد و کفر و عناد در
مادهفرهنگ فارسی عمید۱. مایه و اصل هرچیز؛ اصل چیزی؛ آنچه قوام چیزی به آن است.۲. (فیزیک) چیزی که جرم دارد، فضا را اشغال میکند و بهصورت جامد، مایع، یا گاز است.
خر مادهلغتنامه دهخداخر ماده . [ خ َ رِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خر ماچه .ماده خر. مقابل خر نر. اتان . (یادداشت بخط مؤلف ).
حاضر و آمادهلغتنامه دهخداحاضر و آماده . [ ض ِ رُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) از اتباع است . رجوع به آماده شود.
خرگوش مادهلغتنامه دهخداخرگوش ماده . [ خ َ ش ِ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ارنب . عِکْرِش . (منتهی الارب ).
ساخته و آمادهلغتنامه دهخداساخته و آماده . [ت َ / ت ِ وُ دَ / دِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ساخته وپرداخته . حاضر و آماده : چون این مکار غدار بیاید، ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه ).
مادهلغتنامه دهخداماده . [ دَ / دِ ] (ص اِ) مقابل نر. (آنندراج ). مؤنث و هر حیوانی که دارای آلات تأنیث باشد و بزاید. ج ، مادگان . (ناظم الاطباء). در لهجه ٔ مرکزی ، به کسر دال [ دِ ] . پهلوی ، «ماتک » (مؤنث ). کردی ،«مادک » (گاومیش ماده ). کردی دخیل ، «ماده