فیلم بلند تلویزیونیtelepic, made-for-television features, made-for-TV, made-for-TV movie, telefilm, telemoviesواژههای مصوب فرهنگستانفیلم بلندی که برای پخش از تلویزیون ساخته میشود
جاذبههای انسانساختman-made attractionsواژههای مصوب فرهنگستانجاذبههایی که انسان میسازد یا پدید میآورد، مانند پارکهای موضوعی و رویدادهای ویژه از قبیل مسابقات المپیک و نشستها و همایشها و تفریحات و ورزشهای گوناگون
نمایش خوشساختwell-made play 1واژههای مصوب فرهنگستانشکلی از نمایش با ساختار محکم که در قرن نوزدهم به وجود آمد و بیش از آنکه بر شخصیتپردازی مبتنی باشد، بر پایۀ پِیرنگی پیچیده استوار است
نمایشنامۀ خوشساختwell-made play 2واژههای مصوب فرهنگستاننمایشنامهای با ساختار محکم که در قرن نوزدهم به وجود آمد و بیش از آنکه بر شخصیتپردازی مبتنی باشد، بر پایۀ پِیرنگی پیچیده استوار است
مادیلغتنامه دهخدامادی . (اِ) در تداول اصفهانیان ، جوی بزرگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مجرای آب که از نهری برای زراعت عمومی قری و قصبات جدا کنند. کانال اصلی . || شکاف گونه ای که میانه ٔ بعضی میوه هاست چون زردآلو و هلو و شلیر و مانند آن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بن خربزه و هندوانه ک
مادیلغتنامه دهخدامادی . (اِخ ) دهی از دهستان دربقاضی است که در بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، و 12 هزارگزی جنوب خاوری نیشابور واقع است و 262 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
مادیلغتنامه دهخدامادی . (ص نسبی ) منسوب به ماد. مربوط به قوم ماد: هنرهای مادی . || از اهل ماد. از مردم ماد. (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به ماد (اِخ ) شود.
مادیلغتنامه دهخدامادی .[ مادْ دی ] (ع ص نسبی ) منسوب به ماده . چیزی که مربوط به ماده است . امور مادی : نفس ... گوهری است چون گوهر مادی که او را صورتی نباشد... (مصنفات بابا افضل ،از فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح فلسفی ) کسی که ماده را اصل و اساس جهان آفرینش داند. ج ، مادیون و مادیین . و رجوع
مادیاتلغتنامه دهخدامادیات . [ مادْ دی یا ] (ع اِ)هرچیز که مادی باشد... (ناظم الاطباء). جسمیات . جسمانیات . مقابل مجردات . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
استومندواژهنامه آزاداَستومَند= مادی، خاکی، جسمانی اَستومَند= مادی، خاکی، جسمانی اَستومَند= مادی، خاکی، جسمانی اَستومَند، مادی، خاکی، جسمانی
رماديدیکشنری عربی به فارسیخاکستري , داراي رنگ خاکستري , شبيه خاکستر , مربوط به چوب درخت زبان گنجشک , کبود , سفيد(درمورد موي سرو غيره) , سفيد شونده , روبه سفيدي رونده , باستاني , کهنه , پير , نا اميد , بد بخت , بيرنگ