مارگیرلغتنامه دهخدامارگیر. (نف مرکب ) افسونگرمار. (ناظم الاطباء). که مار گیرد. مار گیرنده . مارافسای . مارافسار. مارافسان . افسونگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حاو. حواء. (منتهی الارب ) : مار است این جهان وجهانجوی مارگیراز مارگیر مار برآرد همی دمار.عماره ٔ
مارگیرفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که مارهای زنده را صید میکند.۲. کسی که با معرکهگیری و نشان دادن مار به مردم پول جمع میکند.
مریرلغتنامه دهخدامریر. [ م َ ] (ع ص ) تلخ . ج ، مِرار. (ناظم الاطباء). || مرد توانا و بازهره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || محکم و استوار: أمر مریر. (از اقرب الموارد). || رسن سخت تافته و دراز باریک . (از منتهی الارب ). رسن که لطیف و نرم و دراز و سخت تافته باشد. (از اقرب الموارد). ||
مریرلغتنامه دهخدامریر. [ م ُ رَی ْ ی ِ / م ُ رَی ْ ی َ ] (ع ص ) نعت فاعلی و مفعولی از مصدر ترییر. رجوع به ترییر شود. || آنکه از فربهی در اذیت باشد. (ناظم الاطباء).
مارگیریلغتنامه دهخدامارگیری . (حامص مرکب ) گرفتن مار.(ناظم الاطباء). مارافسایی . مارافسانی . افسونگری در گرفتن مار. || محیلی . مکاری . (آنندراج ).
مارافسانلغتنامه دهخدامارافسان . [ اَ ] (نف مرکب ) بمعنی مارافسار است که مارگیر... باشد. (برهان ). رجوع به مارافسا و مارافسای شود.
مارگیریلغتنامه دهخدامارگیری . (حامص مرکب ) گرفتن مار.(ناظم الاطباء). مارافسایی . مارافسانی . افسونگری در گرفتن مار. || محیلی . مکاری . (آنندراج ).
شمارگیرلغتنامه دهخداشمارگیر. [ ش ُ ] (نف مرکب ) محاسب . (آنندراج ). حساب کننده . محاسب . حساب نویس . (ناظم الاطباء). حاسب . (دهار). حساب . شمارگر. (یادداشت مؤلف ) : عمر... سایب بن اقرع را که مولای بنی ثقیف بود و دبیر شمارگیر بود بفرستاد او را که اگر ظفر باشد و غنیمت باشد
امارگیرلغتنامه دهخداامارگیر. [ اَ] (نف مرکب ) حساب گیرنده . (آنندراج ). آمارگیر. (شرفنامه ٔ منیری ). رجوع به آمارگیر و امار و اماره شود.