آکورد سهصدایی بزرگmajor triad, major common chordواژههای مصوب فرهنگستانآکورد سهصدایی که فاصلههای درونی آن بهترتیب سوم بزرگ (major) و سوم کوچک (minor) و فاصلۀ بیرونی آن پنجم درست است
گرزه مارلغتنامه دهخداگرزه مار. [ گ َ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) مار زهردار بود : چه کردی زبان بر بدی کامکارچه در آستین داشتی گرزه مار. سنایی .ز من بگذر که من خود گرزه مارم بلی مارم که چون او مهره دارم .<
مارفرهنگ فارسی عمید۱. (زیستشناسی) خزندهای با بدن دراز، باریک، و پوشیده از پولک و بدون دستوپا که انواع مختلف سمّی و غیرسمّی دارد.۲. (نجوم) از صورتهای فلکی در نیمکرۀ شمالی.⟨ مار خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] رنج و سختی بردن؛ غصه خوردن: ◻︎ لعل روان ز جام زر نوش و غم فلک مخور / زاین فلک زمردین، بهر
مارلغتنامه دهخدامار. (اِ) معروف است که به زبان عربی حیه گویند. (برهان ). حیه . (ترجمان القرآن ). حیوانی دراز و خزنده و بی دست و پای که به تازی حیه گویند. ج ، ماران . (ناظم الاطباء). پهلوی «مار» ، سانسکریت ، «ماره » ، این کلمه ٔ سانسکریت بمعنی میراننده و کشنده است ، بنابراین با کلمه ٔ اوستائی
مارلغتنامه دهخدامار. (اِخ ) دهی از دهستان «برزاوند» شهرستان اردستان است که 168 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).
مارلغتنامه دهخدامار. (فعل نهی ) مخفف میار است که نهی و منع از آوردن باشد. (از برهان ) .کلمه ٔ امر یعنی «میار». (ناظم الاطباء) : آنچه نخواهی که من به پیش تو آرم پیش من از قول و فعل خویش چنان مار. ناصرخسرو (از آنندراج ).مرد را چون ن
مارلغتنامه دهخدامار. (اِ) حکام و امرای غرجستان را گویند همچنانکه پادشاه آنجا را شار خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ) : درین دیار بهنگام شار و چندین مار پلنگ وار نمودند غرجگان عصیان . فرخی (از آنندراج ).شور و مورند
دامدامارلغتنامه دهخدادامدامار. (اِخ )دهی است از دهستان الند بخش حومه ٔ شهرستان خوی . واقع در 59هزارگزی باختر خوی در مسیر جنوبی راه ارابه روملحملی به زورآباد. دره است و کوهستانی و سردسیر و دارای 30 تن سکنه . آب آن از دره ملحملی اس
دزمارلغتنامه دهخدادزمار. [ دُ / دِ زْ زَ ] (اِخ ) نام جایی است به آذربایگان که کان سرب و لاجورد در آنجا بوده و لاجورد را بدو نسبت داده لاجورد دزماری می گفتند. (از برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). دژ استواری واقع در نواحی آذربایجان در نزدیکی تبریز. (از معج
دستگردمارلغتنامه دهخدادستگردمار. [ دَ گ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان براآن بخش حومه شهرستان اصفهان . واقع در 30هزارگزی جنوب خاوری اصفهان . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
دقیقه شمارلغتنامه دهخدادقیقه شمار. [ دَقی ق َ / ق ِ ش ُ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) دقیقه شمارنده . شمارنده ٔ دقیقه . آنکه یا آنچه دقیقه ها را بشمارد. || عقربک در ساعت که دقیقه ها را معلوم کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). عقربه ٔ بزرگ . در مقابل عقربک ساعت شمار یعنی عقربه ٔ