مستوعیلغتنامه دهخدامستوعی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) گیرنده ٔ چیزی بطور کامل . || آنکه تنه ٔ درخت را از بن بر می کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیعاء شود.
مسطوحلغتنامه دهخدامسطوح . [ م َ ] (ع ص ) رجوع به سطح شود. || کشته ٔ دراز افتاده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مسطوعلغتنامه دهخدامسطوع .[ م َ ] (ع ص ) گرد و غبار بلندشده و برآمده و بلندگردیده . || بوی برآمده و پراکنده شده . || صبح دمیده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مستویاًلغتنامه دهخدامستویاً. [ م ُ ت َ یَن ْ ] (ع ق ) بطور برابری و بطور راستی و مستقیم . (ناظم الاطباء). رجوع به مستوی شود.
ماستولغتنامه دهخداماستو. (اِ مرکب ) ماستونه . ماستینه . دوغ صاف کرده ٔ ستبر کرده ٔ خشک کرده . || ماستوا. آش ماست . (از ناظم الاطباء) (از جانسون ). و رجوع به ماست با و ماستابه شود.