ماسیدنلغتنامه دهخداماسیدن . [ دَ ] (مص ) به معنی شیر را ماست کردن . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). با ارمنی مچنیم بلوچی مسته و طبری دماستن (چسبیدن ) مقایسه شود . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || به معنی بستن و منجمد شدن هر چیز باشد. (برهان ) (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ستبر شدن و منجمد گشتن چ
ماسیدندیکشنری فارسی به انگلیسیclot, coagulate, congeal, congealment, harden, ice, set, solidification, solidify
ناماسیدنیلغتنامه دهخداناماسیدنی . [ دَ ] (ص لیاقت ) که قابل آماسیدن نیست . نیاماسیدنی . ناآماسیدنی . مقابل آماسیدنی . رجوع به آماسیدنی شود.