مالدیولغتنامه دهخدامالدیو. [ وْ ] (اِخ ) مجمعالجزایری در اقیانوس هند که در جنوب غربی سیلان واقع است و 300 کیلومتر مربع وسعت دارد و مرکز آن ماله است . (از لاروس ). ذیبةالمهل . و رجوع به همین مدخل شود.
مالدهلغتنامه دهخدامالده . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی از دهستان لفمجان است که در بخش مرکزی شهرستان لاهیجان واقع است و 172 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
مالیدهلغتنامه دهخدامالیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) لمس کرده . (ناظم الاطباء). دست کشیده . مس کرده . || فشرده . فشار داده . || مشت و مال کرده . مشت مال داده چنانکه اندر گرمابه دهند. || اندود شده .(ناظم الاطباء). || بالا زده . دوتا کرده .- بازما
مارالغتنامه دهخدامارا. (اِ) ماده ٔ بختی . عمعاق [کذا ] گوید : یکی دبه درافگندی به زیر پای اشتربان یکی بر چهره مالیدی مهار ماده ٔ مارا .(لغت فرس اسدی چ اقبال صص 19-20).