رایانامهe-mail/email, electronic mailواژههای مصوب فرهنگستانپیامهای مکتوبی که بین کاربران بر روی شبکههای رایانهای ردوبدل میشود
غذای هواپیماairline meal, in-flight mealواژههای مصوب فرهنگستانغذایی که با هدف مصرف در هواپیما تولید میشود
رایانشانیe-mail address/email address, electronic mail address, electronic addressواژههای مصوب فرهنگستانشناسهای منحصربهفرد متعلق به یک حساب رایانامه که هم برای دریافت و هم برای فرستادن پیام در اینترنت بهکار میرود
پوشانش قالبmould coating, mould facing, mould dressingواژههای مصوب فرهنگستانایجاد پوششی مقاوم بر روی قالبهای عموماً ماسهای برای جلوگیری از برهمکنشهای حرارتی یا شیمیایی یا فیزیکی مواد مذاب و قالب
غارتگریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ، حرص، مالپرستی، طمع، شره، آز اشتها نزولخواری، خست غصب، غارت، مصادره▲ گروکشی
مالدوستیلغتنامه دهخدامالدوستی . (حامص مرکب ) مال پرستی . حب فراوان به دارایی وخواسته داشتن . حالت و صفت مال دوست . و رجوع به مال دوست شود. || بخل و امساک . (ناظم الاطباء).
میلفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی اق، شوق، رای، سودا، تمنا، آرزو، ذوق، هوا، هواداری، هوس، کشش، احساس، تمایل، خواسته، خواست، خواهش، دلبستگی، عطش، اشتها▼ اختیار، دستور آمال، درخواست، نیاز، وجود حق وهم تکانه حرص، مالپرستی، غارتگری، پرخوری گرایش، خم شدن ایجاد میل، عشوهگری، طنازی، اغوا، وسوسه، لوندی، ناز، کرشمه ◄ مح
آرزوفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی هوس، جاه، آرمان، هدف، خیال، رویا، آیندهنگری، وهم طمع، مقصود، منظور، داعیه، قصد خواهش، مراد، کام، حسرت، تمنا، تقاضا، التماس معشوق، محبوب، مطلوب آرزومندی، آرزوی دل، آمال، میل، جاهطلبی، بلندپروازی، زیادهجویی، افزون طلبی، حرص، مالپرستی هوای نفس، هوای نفسانی، هواوهوس، هوسرانی، هوسب
فزونیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: حرکت نی، فراتری، پا فراترگذاشتن، زیادهروی، توسعهطلبی، دستیازی، افزونخواهی، مالپرستی دستدرازی، تعدی، تجاوز، اشغال، غصب بسط، توسعه، انبساط برتری، قدرت بینیازی، کمال موفقیت، اتمام زرقوبرق، جلال، شکوه، زیبایی سرریز، کامل بودن، سرشاری، وفور، برکت، زیادت بزرگی، تعدد افزایش حرص، تکاثر ◄میل (
ماللغتنامه دهخدامال . (ع اِ) خواسته . (ترجمان القرآن ) (دهار). خواسته و آنچه در ملک کسی باشد. ج ، اموال . (منتهی الارب ) (آنندراج ). هر چیز که در تملک کسی باشد. (از اقرب الموارد). هر آنچه در تصرف و در ید کسی باشد. خواسته و ثروت و دولت و توانگری . زر و ملک . (ناظم الاطباء). آنچه که در ملک کسی
ماللغتنامه دهخدامال . [ مال ل ] (ع ص ) رجل مال ، بستوه آمده . (منتهی الارب ). رجل مال ، مرد بستوه آمده . (ناظم الاطباء).
ماللغتنامه دهخدامال . (حامص ) در بعضی ترکیبات به معنی مالیدن آید: گوشمال . خاکمال . (فرهنگ فارسی معین ). || (نف ) مشتق از مالیدن به معنی مالنده و لمس کننده و ساینده و همیشه بطور ترکیب استعمال می شود مانند دستمال و رومال یعنی جامه ای که بر دست و روی می مالند و دست و روی را بدان پاک می کنند. (
داماللغتنامه دهخدادامال . (اِ) اسباب و آلات و لوازم خانه که بعربی اثاث البیت گویند : نمانده هیچ حوائج بخانه ٔ دل زاربباد داده همه هرچه هست از دامال . ابوالمعالی (از شعوری ج 1 ص 41
دریای شماللغتنامه دهخدادریای شمال . [ دَرْ ی ِ ش َ / ش ِ ] (اِخ ) شاخه ای از اقیانوس اطلس به طول حدود 960 کیلومتر که بین برّ اروپا از شمال و جنوب و بریتانیای کبیر از غرب ممتد است . عریضترین قسمتش حدود 640
دستماللغتنامه دهخدادستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس دست : همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم . خاقان
دسماللغتنامه دهخدادسمال . [ دَ ] (اِ مرکب ) مخفف دستمال . روپاک . مندیل . رجوع به دستمال شود : هر دم کلاه و کفش به بازار می کنم دسمال اکثر از سر دستار می کنم . نظام قاری (دیوان ص 25).کار دسمال ازو ه
دشمن ماللغتنامه دهخدادشمن مال . [ دُ م َ ] (نف مرکب ) دشمن مالنده . مغلوب کننده ٔ دشمن . عدومال : خسرو شیر دل پیل تن دریا دست شاه گرد افکن لشکر شکن دشمن مال . فرخی .ای جهاندار بلند اختر پاکیزه گهرای مخالف شکر رزم زن دشمن مال .