مانیدلغتنامه دهخدامانید. (اِ) چون جرم است ، چون کاری یا سخنی کردنی و گفتنی نکند یا نگوید گویند مانید او را، یعنی بماند. (لغت فرس اسدی چ اقبال 110). به معنی جرم و گناه و تقصیر هم آمده است چنانکه کسی کار کردنی و سخن گفتنی را نکند و نگوید گویند «مانیداو را باشد»
مانیذلغتنامه دهخدامانیذ. (معرب ،اِ) مفرد موانیذ است . ادی شیر گوید: مانیذ الجزیه ، بقیت آن ، مأخوذ از «مانیده » است به معنی باقی . (از حاشیه ٔ المعرب جوالیقی ص 325). و رجوع به مانید شود.
میپیچاندگویش اصفهانی تکیه ای: apične طاری: apična طامه ای: pične طرقی: apična کشه ای: apična نطنزی: pičena
مانده کردنلغتنامه دهخدامانده کردن . [ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عاجز کردن . از کار انداختن . اعیاء کردن . عاجز کردن . اتعاب . ضعیف کردن . تضعیف . اکلال . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کوفته کردن . خسته کردن (به معنی متداول امروز). (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) <s
أخْفَقَدیکشنری عربی به فارسیکست خورد , توفيق نيافت , نافرجام ماند , ناکام شد , موفق نشد , ناتمام ماند , نيمه کاره ماند , بي نتيجه ماند , به ثمر ننشست , نقش برآب شد
ماندگویش اصفهانی تکیه ای: bemund طاری: bemund طامه ای: bomund طرقی: bemand کشه ای: bemand نطنزی: bamond
ماندگویش خلخالاَسکِستانی: bəmand دِروی: bə.mand شالی: bə.ndard کَجَلی: be.mand/â کَرنَقی: bəmand کَرینی: bəmand کُلوری: bəmand گیلَوانی: bəmand لِردی: bəmand
ماندگویش کرمانشاهکلهری: man گورانی: man سنجابی: man کولیایی: man زنگنهای: man جلالوندی: man زولهای: man کاکاوندی: man هوزمانوندی: man
کردماندلغتنامه دهخداکردماند. [ ک َدُ ن َ ] (اِ) گروهی گفته اند که قُردُمانیّة سلاحی است در خزاین ساسانیان و آن را کردماند نامیده اند، یعنی عمل میکند و می ماند. (از المعرب جوالیقی ص 252).
واماندلغتنامه دهخداواماند. (اِمص مرکب ) بقا. قیام . || (مص مرکب مرخم ) باقیماندن . (غیاث اللغات از شرح اسکندرنامه ) (آنندراج ).
دارماندslash 1واژههای مصوب فرهنگستانآنچه از درخت پس از افکندن و شاخهزنی و پوستکنی و بهینهبُری یا پس از توفان و حریق و کتزنی در جنگل بر جای ماند
دفع دارماندslash disposal, brush disposalواژههای مصوب فرهنگستانتیمار و جابهجایی دارماندها برای کاهش امکان حریق یا حملۀ آفات یا خطر بیماری