مانوشلغتنامه دهخدامانوش . (اِخ ) نام کوهی است که منوچهر در آن کوه متولد شد و آن را مانوشان هم می گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). چنین نامی در شاهنامه و فهرست ولف نیامده ولی در بندهش مانوش (منوش ) هم به کوهی اطلاق شده که منوچهر در آن تولد یافته و هم نام چندتن از نیاکان منوچهر است . از ج
مانیوسلغتنامه دهخدامانیوس . (اِخ ) نام طبیبی یونانی . (از الفهرست ابن الندیم ، یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مانیوسلغتنامه دهخدامانیوس . (اِخ ) نام عده ای از پادشاهان دانمارک و نروژ که مشهورترین آنان مانیوس هفتم اریکسون (1316-1374م .) است که از سال 1319 تا سال 1343 در
مأنوسلغتنامه دهخدامأنوس . [ م َءْ ] (ع ص ) انس گرفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : ساحت ولایتش به وفود بر و برکت و وفور خصب نعمت مأهول و مأنوس . (المعجم چ دانشگاه ص 21و 22). || آشنا و همدم و مصاح
رام گرفتنلغتنامه دهخدارام گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مأنوس کردن . نرم کردن . اهلی کردن . || مأنوس شدن . خویگر شدن .- با کسی رام گرفتن ؛ با کسی مأنوس شدن . (ناظم الاطباء).
مانوسفرهنگ مترادف و متضاد۱. آشنا، اخت، دمساز، مالوف، محشور، همدم، همنشین ۲. آمخته، خوگر، رام، معتاد ≠ نامانوس
ارمانوسلغتنامه دهخداارمانوس . [ ] (اِخ ) سردار و قیصر روم در جنگ با آلب ارسلان سلجوقی در سنه ٔ 463 هَ . ق . سلطان آلب ارسلان که معموره ٔ عالم را در حیطه ٔ تصرف داشت بجانب عراق عرب میرفت و در حدود خوی خبر متواتر شد که پادشاه روم ارمانوس نام ، سیصد هزار یا دویست ه
جرمانوسلغتنامه دهخداجرمانوس . [ ] (اِخ ) جبرائیل بن فرحات مطر. وی از خانواده ٔمطر بود که از حصرون به حلب مهاجرت کرد. پدرش او رابه پرهیزکاری و پاک دامنی تربیت کرد و از مکتب موارنه ٔ حلب در لغت سریانی متخرج شد. پس از آن زبان ایتالیایی و سپس صرف و نحو را نزد شیخ سلیمان حلبی معروف به نحوی آموخت . آن