ماهیخوارلغتنامه دهخداماهیخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) ماهی خوارنده . ماهی خورنده . ماهی خور. آنکه ماهی خورد. آنکه همه یا قسمتی بزرگ از غذای او ماهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || هر جانوری که مخصوصاً از ماهی تغذیه کند. (فرهنگ فارسی معین ). هر مرغی که طعمه
رافعةدیکشنری عربی به فارسیماهيخوار بزرگ وابي رنگ , جرثقيل , باجرثقيل بلند کردن ياتکان دادن , درازکردن (گردن) , بالا بردن , بلند کردن , بر افراشتن , عمل بالا بردن , عمل کشيدن , مقدار کشش , خرک(براي بالا بردن چرخ) جک اتومبيل , سرباز , جک زدن
ماهیخوارلغتنامه دهخداماهیخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) ماهی خوارنده . ماهی خورنده . ماهی خور. آنکه ماهی خورد. آنکه همه یا قسمتی بزرگ از غذای او ماهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || هر جانوری که مخصوصاً از ماهی تغذیه کند. (فرهنگ فارسی معین ). هر مرغی که طعمه
ماهیخوارلغتنامه دهخداماهیخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) ماهی خوارنده . ماهی خورنده . ماهی خور. آنکه ماهی خورد. آنکه همه یا قسمتی بزرگ از غذای او ماهی باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || هر جانوری که مخصوصاً از ماهی تغذیه کند. (فرهنگ فارسی معین ). هر مرغی که طعمه